۱۳۸۶ تیر ۵, سه‌شنبه

مهستی هم رفت


فوت بانو مهستی را به دختر داغ دارش و نوه ها و
به فرزندان هایده عزیز و بردار زاد
و تمام ایرانیان که دوستدار صدای او هستند و
جامعه هنری داخل و غربت نشین تسلیت می گوییم

۱۳۸۶ تیر ۲, شنبه

شير خورشيد، نماد ملی و مذهبی ايرانيان است، بيژن صف سری، اعتماد ملی

شير و خورشيد يک نشان و نماد شيعی - ايرانی است که هيچ سنخيتی با نهاد سلطنت و پادشاهی نداشته از اين رو اين پرسش مطرح می گردد که آيا براستی می توانيم به صرف زخم عداوت هايی که از حکومت های گذشته بر جان داريم، نماد ملی خود را به فراموشی بسپاريم؟
اکنون ديگر وقت آنست که پس از گذشت ۲۸سال ازانقلاب و با فرود آمدن احساسات ملتهب ازشور انقلابی ، به پيشينه خود بنگريم . اين ضرب المثل چينی را آندره مالرو نقل می کند که فيل حيوانی متفکر است چون هر از گاه لحظه ای می ايستد و در خود فرو می رود ، پس آنگاه دوباره به راه می افتد که اين توقف را نشانه ی تفکرمی دانند و چه خوب نشانه ای است که همه نيازمند به آنيم تا در لحظاتی به دور از هياهو ها ، کمی در خود فرو رفته و به تعمق ، آنچه بر ما گذشت بنگريم، ورنه در خود تنيدن مدام ،جز سکون نمی زايد .
در هفته گذشته وقتی دکتر حداد عادل در آخرين سال کاری مجلس هفتم با خبر نگاران رسانه ها به گفتگو نشست ، بار ديگر صحبت از طرح باز گرداندن شير های فراموش شده ی سردر خانه ملت به ميان آمد که به زمان فوران شور انقلابی از سر در مجلس پائين کشيده شده بود ، طرحی که برای اولين بار طی تحقيقی در کتابخانه مجلس ، پيشنهاد باز گرداندن شير ها به سر در خانه ملت را مطرح ساخت اما به دليل پايان عمر مجلس گذشته هرگز به مرحله تصميم گيری هيات رئيسه مجلس ششم نرسيد و تا کنون در انبوهی ازطرح ها و لوايح ، به انتظار تصميم هيات رئيسه مجلس هفتم مانده است تا اينکه عاقبت حداد عادل در پاسخ به پرسش خبرنگاران از مردم می خواهد تا در مورد برگشت مجدد نماد شير و خورشيد بر سردر مجلس ، خود نظر دهند. چرا که همه دل نگرانی از آن است تا مبادا مردمی که روزی در تب و تاب انقلاب به دست خود مجسمه آن دوشير را از سر در ورودی مجلس پائين کشيده اند ، با بالا بردن مجدد آنها مخالف باشند . از همين رو تصميم بر عهده مردم گذاشته شد تا با پرس و جو ارباب جرايد و رسانه ها از ملت ، سرنوشت اين نماد ملی مذهبی برای هميشه روشن گردد .
در سال ۱۳۲۴ قمری وقتی مظفرالدين شاه فرمان مشروطه را صادر ميکند ، مشروطه خواهان به نشانه سپاس از ياری او ، لوح عبارت " عدل مظفر" رادر بالای دو مجسمه شير ی که شمشيری بدست و خورشيدی به پشت داشتند، بر سردر مجلس نصب می کنند، غافل که نه عدالت مظفری ، خانه ملت را به مشروطه خواهان بخشيد , که مردم خود مجلس را ازحلقوم مظفری بيرون کشيده بودند .
می گويند سيد عبدالرزاق از شهدای مشروطه آنکه برای نخستين بار گراور سازی را به ايران آورد، آن لوح را با خط محمد رضا کلهر ساخته بود، اما از سازنده مجسمه آن دو شير کسی چيزی نمی داند که بعد ها آن پلاک و مجسمه آن دوشير، با به توپ بستن خانه ملت از آسيب مصون می ماند و به تدريج مهمترين عامل مشخصه مجلس شناخته شد تا آن زمان که در دوران پهلوی اول ، به دليل تضادی که رضا خان با قاجاريه داشت، عدل مظفر را از سر در مجلس به زير آوردند. اما در ۱۹ آبان ۱۳۲۰ ،عدل ، بار ديگر به جای نخست خود بازگشت تا شاهد زنده حوادثی باشد که تا سال ۱۳۵۷ بر مجلس رفت.
امروز که کمی بيش از يک صد سال از آن روز گذشته است ، ديگر بر سر در خانه ملت نه از پلاک عدل مظفر و نه از آن دو شير ، اثری باقی نمانده است خاصه آن دو شيری که به صورت حجمی سه بعدی در اندازه‌هايی بزرگتر از حد طبيعی رو به روی هم قرار داشتند و در دست هر يک شمشير و بر پشتشان علامت خورشيد بود که به گفته آن فرزانه بی نظير استاد محيط طباطبايی، شير ، شمشير و خورشيد از نمادهای مهم مسلمانان شيعی است نه نماد پادشاهی .
بر اساس تحقيقات گسترده فرزانگانی چون ، مجتبی مينوی و سعيد نفيسی استفاده نمادين از علائم شير و خورشيد از قرن دوازدهم ميلادی در انواع سکه ها ، آثار سنگی ، فلزی و سفالين و ساير آثار تاريخی رايج شد . نماد شير و خورشيد که امتزاجی از سنتهای پيشين ايرانی ، عرب ، ترک و مغول بود با گذشت ايام تعبيری شيعی نيز پيدا ميکند و در نهايت به نماد ملی مذهبی ايران تبديل می شود .
به شهادت تاريخ اين کهنه ديار در طی قرن ها وبا بر سر کار آمدن بسياری از حکومت ها در اين گستره تاريخی ،همواره شير خورشيد بعنوان نمادملی مردم اين آب و خاک بوده است حتی به دوران سلسله صفوِيه که تلاش همه جانبه ای برای وحدت سياسی کشور و گسترش تشيع به عنوان مذهب ملی داشت . استفاده از شير و خورشيد نيز در زمينه های مختلف از جمله ضرب سکه های مسی ، در آثار هنری و علمها در زمان صفويه رواج پيدا کرد. طرفه آنکه در توجيه زمينه های انتخاب نماد شير وخورشيد از سوی صفويه همين قدر بس که بدانيم . اولا در تشيع به امام علی بن ابيطالب لقب «شير خدا » داده شده مضاف بر آنکه خورشيد به عنوان مظهر فرّالهی در عالم تشيع، تعبير به نور شده و با انوار الهی منتسب به پيامبر اسلام و امام علی ارتباط داده شده است . با اين ترتيب امکان وجود انگيزه های مذهبی در اذهان خاندان صفوی برای انتخاب شير و خورشيد خالی از وجه نبود آنچنانکه در توجيح انتخاب اين نماد در بعد از پيروزی مشروطه خواهان ، نقل است که انقلاب مشروطيت در مرداد (سال ۱۲۸۵ هجری شمسی ۱۹۰۶ ميلادی) به پيروزی رسيد، يعنی در برج اسد (شير). از سوی ديگر چون اکثر ايرانيان مسلمان شيعه و پيرو حضرت علی (ع)هستند و اسدالله از القاب حضرت علی (ع) است، بنابراين شير هم نشانه مرداد است و هم نشانه امام اول شيعيان. در مورد خورشيد نيز چون انقلاب مشروطه در ميانه ماه مرداد به پيروزی رسيد و خورشيد در اين ايام در اوج نيرومندی و گرمای خود است، پيشنهاد شد خورشيد را نيز بر پشت شير سوار کنند که اين شير و خورشيد هم نشانه علی (ع) باشد هم نشانه ماه مرداد و هم نشانه چهاردهم مرداد، يعنی روز پيروزی مشروطه خواهان، و البته وقتی شير را نشانه پيشوای امام اول (ع) دانسته شود به الطبع شمشير ذوالفقار را نيز بايد در دستش قرار داد .
الغرض اگر چه پس از پيروزی انقلاب به اقتضای شرايط انقلابی ، شور و شوق زدودن همه ی نشانه های بازمانده از رژيم سلطنتی فراگير بود و در حال و هوای آن روزها چنين اقداماتی قابل درک و توجيه است ، اما در اين ميانه يک نکته مغفول ماند و آن تفکيک مخالفت با سلطنت و آنچه با هويت ايرانی و سرزمين ايران ارتباط دارد چرا که تاريخ اين کهنه ديار هرگز منفک از تاريخ شيعه نبوده است شير و خورشيد يک نشان و نماد شيعی - ايرانی است که هيچ سنخيتی با نهاد سلطنت و پادشاهی نداشته از اين رو اين پرسش مطرح می گردد که آيا براستی می توانيم به صرف زخم عداوت هايی که از حکومت های گذشته بر جان داريم ، نماد ملی خود را به فراموشی بسپاريم ؟ چه نيکو سخنی دارد فردوسی پاکزاد در شاهنامه اش از اين نماد تاريخی باستانی که می گويد :
ز تمثال اين شير و شمشير و شيدشرف در شرف در شرف شد پديد
بيژن صف سریhttp://bijan-safsari.com/
منبع :از سایت گویا نیوز

۱۳۸۶ تیر ۱, جمعه

توضيح و تکذيب کانون نويسندگان ايران در باره مطلبی در روزنامه هم‌ميهن در رابطه با انقلاب فرهنگی

سردبير محترم روزنامه هم‌ميهن
در شمارة ۶ خرداد ۱۳۸۶ آن روزنامه در صفحة ۱۱ در مقالة "تاريخی که تکرار نمی‌شود" به قلم شخصی به نام رضا خجسته رحيمی، مطلبی به کانون نويسندگان ايران نسبت داده شده که صحت ندارد. در اين مقاله که دربارة "انقلاب فرهنگی" است چنين آمده:"تجديد نظر در دروس دانشگاهی البته مسئله‌ای نبود که تنها دانشجويانِ مسلمان و ستاد انقلاب فرهنگی شعار آن را بدهند، که انقلاب، فرهنگ خاص خود را طلب می‌کرد و انقلابيون همگی حاملان اين فرهنگ بودند. بدين ترتيب، کانون نويسندگان که برآمده از نويسندگان چپ‌انديش بود نيز در يکی از شماره‌های مجلة خود از حذف دروس بورژوازی از کتب دانشگاهی سخن گفته و نوشته بود که کتاب‌های مهندسی در خدمت صنعت مونتاژ هستند و ياری رسان به بورژوازی غربی. بنا بر اعتقاد آن‌ها، کتاب‌های ادبيات نيز برآمده از متونی بودند زائيدة فرهنگ فئودالی و در دانشگاه‌های هنر نيز مدهای روز و هنر اتو کشيده بر مسندی نشسته بود که متعلق به هنر انقلابی و ضد استعماری بود. کانون نويسندگان اگر چه منتقد روند انقلاب فرهنگی بود اما به هر حال مدافع کليت آن بود: (اگر مسئلة انقلاب فرهنگی بود که کسی حرفی نداشت. ما خودمون از همون روزهای بعد از انقلاب می‌خواستيم تصفيه کنيم... گفتيم که استادهايی رو که به نوعی وابسته به رژيم سابق بودن تصفيه کنيم. حتی چند تاشون رو از طريق شورا برکنار کرديم.)"
بدين وسيله اعلام می‌کنيم که کانون نويسندگان ايران هيچ‌گاه نه خواهان حذف دروس از کتاب‌های دانشگاهی بوده، نه خواستار تصفیة استادان و نه مدافع کليت "انقلاب فرهنگی". حتی اگر کسی در مقام اظهار نظر شخصی، مطلبی را در اين زمينه مطرح کرده باشد، به شهادت اسناد و سوابق موجود، کانون نويسندگان ايران هرگز چنين موضعی نداشته و ندارد. بنابراين انتساب مطلب فوق را به کانون نويسندگان ايران تکذيب می‌کنيم و از شما به عنوان سردبير می‌خواهيم که طبق قانون مطبوعات اين تکذيبيه را در آن روزنامه درج فرمائيد.
روابط عمومی کانون نويسندگان ايران۲۲/۳/۸۶

مبارزه به جای سرنگونی، داريوش همايون

* پرسش درست با توجه به مشکلات ساختاری در موقعيت مبارزان اين نيست که چگونه رژيم را سرنگون کنند؛ اين است که چگونه مبارزه کنند؟
اجتماعات ايرانی در بيرون با همه دوری از ايران و ديرپائی رژيم اسلامی، دلمشغول ايران اند و مردمان سياست انديش در ميانشان فراوان می توان يافت. فرورفتن هر روزه جامعه ايرانی در پليدی و بينوائی جهان بينی آخوندی، و ابتذال جنايت آميز گروه های فرمانروای ايران آنان را آسوده نمی گذارد. نخستين پرسش ها از مسافر جوينده در هر شهر به مسئله بيست و چند ساله اکثريتی از ايرانيان برمی گردد: چگونه می توان اين رژيم را سرنگون کرد؟هواداران اصلاح طلبان هرچه بگويند، و سودهای پاگير بخش هائی از جمعيت ايران و پاره هائی از "مخالفان رژيم" در نگهداری جمهوری اسلامی به اين يا آن صورت، و اختلاف در روش ها هر چه باشد در يک چيز ترديد نيست: بيشتر ايرانيان در هر جا خواستار به زير کشيدن اين جهان بينی و اين گروه های فرمانروا هستند و ادامه فاجعه سه دهه گذشته را به حال ايران خطرناک می دانند. در بيرون حتی در امريکا که کار، بخش بزرگ تری از زندگی را می گيرد و پاداش هايش بيشتر است، نگرانی از آينده ايران و دلسوزی به حال هم ميهنان در ايران را به همان شدت می توان احساس کرد که در خود ايران ــ چنانکه می خوانيم و می شنويم. عموم اين ايرانيان از هر گرايش سياسی باشند طبعا چاره را جز در تغيير رژيم نمی بينند. (تغيير رژيم را چون نخست با اين عبارت از واشينگتن آمده است از واژگان سياست نمی بايد حذف کرد. ايرانيان حق دارند به دلائل خودشان، تغيير رژيم را بخواهند و بازسازی ايران را از آنجا آغاز کنند.)آن پرسش نخستينی، مادر پرسش ها، بيست و چند سال در اجتماعات ايرانی بيرون تکرار شده است و هنوز پاسخی که اکثريتی را متقاعد کند نيافته است. کسانی، روزافزون، سرخورده و نوميد می شوند و شده اند. اگر به اين پرسش نمی توان پاسخ داد و خواست سرنگونی همچنان دور از دسترس است پس راهی نيست و می بايد رها کرد. اما شايد مشکل در خود پرسش بوده است؛ در تعريف بوده است. در اين گفتار، ناگزير به ايرانيان بيرون می نگريم که سرمايه شگرف غفلت شده ای، حتی در مبارزه با رژيم هستند. چرا اين جماعات بزرگ، در ميانشان بسياری از بهترين ايرانيان، پاسخی نيافته اند؟ (عوامل ديگر از جمله نقش مهم بسياری از رسانه ها را در کم اثر شدن اجتماعات تبعيدی، می بايد به آينده گذاشت.)اشتباه در تعريف از روز نخست و در تعريف نقش تبعيديان روی داد. آنها نمی توانستند رژيم را سرنگون کنند و بيهوده اين رسالت را به خود بستند. به دليل سادهء دوری هزاران کيلومتری از ايران و فاصله فزاينده با هم ميهنان اصلا نمی شد انتظار داشت که يک جماعت چند ميليونی هم بتواند با کنترل از راه دور چراغ عمر چنين رژيمی را خاموش کند. بگذريم از اينکه چند ميليون مهاجر محتاط و گريخته از سختی و در جستجوی آسايش، و يک پای هميشگی در زنجير دلبستگی های گوناگون در ايران، بيشتر دست و پا گير مبارزه اند. آنها هر انگيزه ای را از آن اقليت کوشنده می گيرند؛ در آنان به چشم تمسخر و ترحم می نگرند و با رفتار و گفتار هر روزه شان تبعيديان را در اين دريای انسانی ازخود بيگانه می سازند. تبعيدی ايرانی (که با مهاجر تفاوت دارد و البته حق مهاجرت و گريختن از دردسر های ايرانی بودن را از هيچ کس نمی توان گرفت) در بيرون نيز دور افتاده است. او در واقع دوبار تبعيد شده است. * * *پرسش درست با توجه به مشکلات ساختاری در موقعيت مبارزان اين نيست که چگونه رژيم را سرنگون کنند؛ اين است که چگونه مبارزه کنند؟ زيرا مبارزه در صورت های بيشمار دگرگون شونده اش تنها کار موثری است که از ما در بيرون برمی آيد. اگر نخست به اين پاسخ، در واقع به تعريف نقش خودمان، بپردازيم، آنگاه به ناکامی های ناگزير طرح های غير عملی، آرزو های بالا تر از توانا ئی ها و رقابت ها بر سر ميوه های درختی که چنان ميوه هائی نمی آورد دچار نخواهيم شد؛ لشگرکشی های خيالی به ايران نخواهيم کرد و شوراهای رهبری بی پيرو و نهاد های جايگزين بی پايه نخواهيم ساخت. اگر رقابت ها نه برسر جانشينی رژيم که هدف اعلام نشده بسياری طرح ها (رويا ها)ی سرنگونی است، بلکه موثر بودن در مبارزه باشد شکاف ميان دگرانديشان نيز کمتر خواهد شد. چنانکه بار ها نشان داده شده است بسياری از آنها بی دشواری زياد به ابتکاراتی خواهند پيوست که می تواند به مبارزه مردم ايران برای سرنگونی رژيم کمک کند. کمک به مبارزه مردم ايران بالا ترين هدف ما می تواند باشد. ما نه جايگزين رژيم هستيم نه توانائی سرنگون کردنش را از راه دور داريم ولی مردم ايران، آن ده ها ميليون تن دست درکار هر روزه، بازوان و مغز ها و زبان های ما را لازم دارند و بی آن کار خود را دشوار تر خواهند کرد. نگريستن به مسئله از نظرگاه مبارزه بجای سرنگونی دو سودمندی دارد: نخست کوشندگان سياسی در هر جا به آنچه در همان جا و موقعيت می توان برای نيرو بخشيدن به مبارزه و ضعيف کردن رژيم انجام داد خواهند پرداخت و طرح های بلندبانگ ميان تهی را که اسبابش فراهم نيست رها خواهند کرد. دوم موفقيت در طرح ها و تلاش های عملی، اگرجه کوچک، بر امکانات آنها خواهد افزود و از سرخوردگی شان جلوگيری خواهد کرد. ما با دشمنی روبرو هستيم که به اين سادگی ها از قدرت دست نخواهد کشيد. اوضاع و احوال ۱۳۵۷ و انقلاب اسلامی تکرار شدنی نيست؛ و تازه در آن انقلاب نيز آخوند ها بيش از سه دهه فعالانه برای گسترش شبکه خود در درون و بيرون ايران تلاش کرده بودند و از همه امکانات حکومتی و بين المللی سود جسته بودند. دربرابر دشمنی اين چنين و دورنمای مبارزه ای که به سه دهه می رسد کمتر کسی تاب می آورد. اگر کاميابی های گاهگاهی در ميان نباشد نا اميدی خواهد آمد، و نا اميدی بيش از همه با نشان دادن اينکه کوشش ها می توانند به نتيجه برسند برطرف می شود. از اين روست که می بايد نگاه را از آسمان به زمين دوخت و از هر تظاهرات يا گردهمائی انتظار سرنگون شدن رژيم را نداشت و درعين حال ارزش هر کوشش کوچک را شناخت. کوه بلندی پيشاپيش ماست و ناگزيريم آن را با گام های کوتاه بپيمائيم. چنانکه چينيان می گويند راه پيملئی هزار فرسنگی با يک گام آغاز می شود.
منظور اين نيست که سرنگونی رژيم را می بايد به عنوان بخشی از طرح بزرگ تر رهائی ايران از بخش بزرگ اين فرهنگ، و باز سازی ايران از روی بهترين الگو های غربی کنار گذاشت. سرنگونی در جای خودش هست ولی سرنگونی بی مبارزه نمی شود و مبارزه يعنی هزاران کار کوچک و بزرگ در هزاران گوشه اين جامعه بزرگ ايرانی در هرجا و در هر موقعيت که اجازه دهد. زنان و دانشجويان و کارگران و روشنفکران ما درگير چنين مبارزه ای هستند. آنان نيز مانند تظاهر کنندگان در شهر های گوناگون ايران انتظار ندارند با هر چالش رژيم و اعتصاب يا سرکشی و نشان دادن مخالفت خود، جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. ولی مبارزه آنان موريانه ای است که مانند صد ها نمونه کامياب ديگر، آهسته و پيوسته يک نظام فاسد استبدادی را می خورد.چند سال پيش گروهی از ايرانيان در برگن نروژ، رشوه گيری پسر رفسنجانی را از شرکت نفت دولتی نروژ برملا کردند و رسوائی بزرگی برای رژيم شد. در اين روز ها گروهی از ايرانيان در کاليفرنيا با کمک حياتی "لابی" نيرومند يهوديان امريکائی درکار گذراندن قانونی از مجلس استان اند که معاملات مستقيم و غير مستقيم صندوق بازنشستگی ۲۴ ميليارد دلاری کارمندان حکومت محلی را در ايران ممنوع می سازد. در هردو ابتکار، هموندان حزب مشروطه ايران سهم بزرگ و کوچکی داشتند و اين مايه قدرشناسی، سزاوار آنهاست. هيچ کدام از اين ضربه ها جمهوری اسلامی را سرنگون نخواهد کرد و هيچ توهمی نمی بايد داشت. ولی می بايد در تدارک صد ها و هزاران ديگر باشيم.

"نشست پاريس" و سخنی که فرصت گفتن نيافت، محمد جلالی چيمه (م. سحر)

اين است متن سخنانی که قراربود در« نشست پاريس» ايراد شود ، اما متأسفانه يا خوشبختانه سياستمداران و اهل «حرفه» آنقدر حرف و حديث و سخن های گفتنی داشتند که برای گردانندگان «نشست » ميسّرنشد تا مرا از عنايتِ يک فرصت کوتاه ۵ دقيقه ای برخوردار سازند. گويا «مجريان محترم اين برنامه» ، «م. سحر» را که سالهاست به «زبان فارسی» و «هويت ايرانيان» و مسائلی از اين گونه می انديشد و در بارهء آنها می نويسد؟* ، به اندازهء کافی« خودی» نمی دانستند و به حق اورا جزء«راه گم کردگان ِ نشست پاريس» به حساب می آوردند. در هر حال از آنجا که می بايد اين حرف ها طرح شوند و از آنجا که نشر آن ، نشانگر علت اصلی حضور «غير حرفه ای» هايی همچون من نيز در اين گونه جلسات تواند بود ، به انتشار آن اقدام می کنم. اين يادداشت ها که بعد از ظهر روز شنبه شانزدهم ژوئن ۲۰۰۷ دريکی از کافه های نزديک محل «نشست» در پاريس قلمی شدند، بدون هيچ جرح و تعديل،عين مطالبی ست که بنا بود دراين« گرد هم آيی » عرضه شوند.
م. سحر
با سلام و سپاسگزاری از ايرانيانی که زحمت برگزاری چنين جمعی را بر خود هموار کرده و شرايطی را فراهم آورده اند تا ما ضمن داشتن عقايد گوناگون بتوانيم باهم زير يک سقف جمع بشويم و دربارهء آيندهء کشورمان و درباره هدف و آرزوهای ملت ايران يعنی آيندهء دموکراتيک و سعادت بخش مردم بحث کنيم و به مبادلهء نظر و آراء بپردازيم ، و بکوشيم تا برای خروج از اين وضعيت دشواری که ملت ما بدان گرفتار و محکوم به تحمل آن شده است ، راه حلی پيدا کنيم.
آنچه که مرا به حضور در اين جلسه ترغيب می کند ، همان آرزوی جمعی ماست که به آن اشاره کردم ، اما آنچه مرا به آمدن پشت تريبون و گفتن اين چند کلمه برمی انگيزد ، وجود و سماجت برخی نظراتی ست که می کوشد خود را به پلان اول همهء مسائل منتقل کند و اصل قضيه را که همانا پايان دادن به عمر استبداد و برقراری حکومت دموکراتيک در ايران است در پردهء استتار بپوشاند يا به مراحل و منازل بعدی انتقال دهد.
حرف من اين است که :
يک حرکت سياسی که پس از سالها با پشت سر نهادن دشواری های گوناگون ايجاد می شود ، می بايد سنگ بنای خود را بر مفاهيم درست و حقيقت جويانه بنيان نهد.
(قبل از هرچيز اميدوارم لحن صريح و فارغ از مصلحت انديشی مرا ببخشيد و از من انتظار حفظ ديپلماسی نداشته باشيد زيرا من بيرون از هرگونه مصلحت انديشی سياسی يا تشکيلاتی سخن می گويم. « زير بارند درختان که تعلّق دارند.»)
سخن من اين است که :
ما موظف نيستيم که بنا بر هيچ مصلحتی ، حتی برای جلوانداختن سقوط حکومت استبداد دينی و پايان دادن به اين مرارت و خفّت ِ ملی که همانا نظام حاکم بر ايران است ، بر افکار نادرست و اصول ِ برساخته و تقلبی تکيه کنيم و بر سر حقايق اثبات پذير تاريخی و فرهنگی با کسانی به داد و ستد سياسی بپردازيم که بنا بر گرفتاری های ايدئولوژيک يا افکار پاتولوژيک خود دلی با ايران و سعادت همهء مردم اين سرزمين ندارند. بلکه خود را نمايندهء قومی بخشی از اين مردم می شمارند و مدعی اند که سخنگويی کسانی را برعهده دارند که نسبت به ديکران تافتهء جدابافته اند و سعادتِ بخشی از هموطنان ما را در تعارض با سعادت و خوشبختی و منافع بخش يا بخش های ديگر از اين ملت می دانند.
آيا چنين داد و ستد های سياسی بر سر اصول و بر سر حقايق آشکار يا آشکار شونده ، حتی اگر به ظاهر هم بتواند برای مدتی جمعی را در اطراف خود گرد آورد ، در عمل و در درازمدت جز نُطفهء آزادی سوزی و تفرقه و برادرکُشی را در خود نخواهد پرورد؟
آخر چه ضرورت تاکتيکی يا چه شتاب زدگی و اشتياق به کسب قدرت آسان ياب حکم می کند که جمعی به نام خير و صلاح جامعه ايران يک سری اصول نادرست و پيش فرض های غلط و مغرضانه ، مبتنی بر نظريات بی بنياد و ناخالص را بپذيرند و با دارندگان ِ آنها مماشات ورزند و «حق با شماست ، اما ...» بگويند؟
آيا پذيرفتن و «کادو دادن» به نظرياتی که بی حقيقتی و جعلی بودن آنان به لحاظ تاريخی و علمی بر همهء اهل نظر و فرهنگ و اجتماع به ثبوت رسيده است ، هرگز ما را به حقيقتی که در راه ِ درک و دريافت آن ده ها سال است که بال و پر در خون می زنيم خواهد رسانيد؟
چرا می پذيريد که اصطلاح «ملل ايران » يک اصطلاح سياسی سالم و مبتنی بر صداقت است و غرض ورزانه نيست؟
چرا می پذيريد که در ايران ملتی يا قومی به نام «قوم» يا « ملت فارس» موجوديت دارد و زبان فارسی منحصر به اوست؟
اين گفتهء به دور از حقيقت تاريخی و علمی را ـ که اثبات نادرستی اش نياز به دانش فراوانی هم ندارد ـ چرا می پذيريد؟
به استدلالات و نظريه هايی که بر اساس اين پيش فرض ِ ساختگی بنا شده است چرا اعتبار سياسی می بخشيد و با مدعيان و مروّجان چنين نظرياتی بده و بستان سياسی و تشکيلاتی می کنيد؟
آيا بايد روزی برسد که فرزندان من و شما به روی هم هفت تير بکشند و همديگر را به قتل برسانند، تنها بابت اينکه يکی از آنها به آب می گويد «آب » و آن ديگری می گويد «سو»؟
آيا تجربهء دردناک خمينيسم کافی نيست تا ازيادآوری هذيانات کسانی همچون آل احمد يا شريعتی يا خيلی های ديگر که افاضاتشان را وحی ِ مُنزل می پنداشتيم و متأثر از آراء آنان به گِردِ اوباش ِ خمينی حصار گوشتی می ساختيم ، بر خود بلرزيم؟
آيا می بايد امروز نيز هذيانات ِ ديگری را جانشين ِ آنها کنيم تا برای آيندهء پر درد و دريغ ِ ديگری زمينه سازی شود؟
ما ايرانی ها اول بايد تکليفمان را با خودمان و با اعتقادات ايدئولوژيک ِ سپری شده و مُرده روشن کنيم!
هرگز نبايد به حقيقت پشت کنيم و به اصول و دُگم های ناراست باج ِ سياسی بدهيم.
اگر افکاری که ايران را يک« مجموعهء ساختگی از ملت ها» می داند و زبان ِ فارسی را« زبان تحميلی » يکی از اين «ملت» ها به شمار می آورد درست است و اثبات کردنی ست ، پس نخست بايد همهء ما ايرانيان ـ در اوپوزيسيون يا «پوزيسيون» ـ صحت آن را بپذيريم و برمبنای چنين «حقيقت ِ پذيرفته » ای به چاره جويی بينديشم و برای رفع مشکلات فاجعه آفرين کشورمان ، صميمانه کوشش کنيم.
اما چنانچه معلوم شود که اينگونه افکار و نظريه پردازی ها مبتنی بر دروغ های بزرگ تاريخی اند و چنانچه دانسته شود که از جملهء فکر سازی ها و نظريه پردازی های بدانديشانه ای هستند که غالباً وارداتی و متأثر از استالينيزم و سياست های ۷۰ سالهء روسيهء شوروی يا سياست ها و رؤياپردازی های مغرضانهء زياده خواهان و زياده گويان پان تورانی ِ ترکيه يا پان عربی بعثی و ناصری بوده و به ضرب و زور ايدئولوژی ها و سياست ها و ولخرجی های بيگانگان درايران رواج يافته و طی چندين دهه ، درخانه ذهن بسياری از کوششگران سياسی لانه کرده و به تخريب فرهنگ و سياست و اجتماع پرداخته بوده اند ، در اين صورت چه می بايد کرد؟
چنانچه بی بنيادی و ناراستی اين گونه افکار به ثبوت برسد ، آيا بازهم می توان و می بايد آنها را مبنا و پايهء اصولی شمرد که قرار است برای ايران آينده ، آزادی ، دموکراسی و سعادت به ارمغان بياورد؟
به نظر من ، هيچ انگيزه و مصلحت انديشی سياسی و تاکتيکی نبايد در خدمت تحميل ِ نظرياتی که نادرست و توجيه ناشدنی هستند قرار بگيرد. زيرا قدم نهادن در چنين راهی ، حرکت به سوی «ترکستان» ِ وحشت خواهد بود و بی ترديد به تقويت استبداد خواهد انجاميد که: آزموده را آزمودن خطاست.
به نظر من می بايد از ميان فرهيختگان و انديشمندان و دانايان به علوم اجتماعی و علوم انسانی و نيز ادبيات و تاريخ و فرهنگ و وزبان شناسی و مردم شناسی و قوم شناسی ، کسانی به جدّ کمر همت ببندند و به کار نقد و بررسی باورها و اعتقادات و دُگم های سُنتی شده و «جا خوش کرده » بپردازند .
می بايد ميراث شوم ايدئولوژيک صدسال ِ اخير را با نگاهی مُدرن و خاصه حقيقت جويانه و خيرخواهانه نقد کرد.
می بايد اصول تحميل شده را با سلامت کامل ِ عقلی و با روشی بيرون از هرگونه کژنگری های سياسی و ايدئولوژيک
يعنی با اتکای کامل بر وجدان علمی و حقيقت جويی سنجيد و بازبينی کرد.
به خصوص فعالان سياسی ايران امروز ، چه در طيف ِ راست و چه در طيف ِ چپ بايد به دو سؤال مهم پاسخ عقلی و علمی بدهند : دو سؤالی که همهء نظريه پردازی های تفرقه افکن و پراکنده ساز و جدايی طلب ، بر بنياد پاسخ های نادرست آن و بر فرضيات مجعول و مقلوب مربوط به آن بنا شده بوده است.
بنا بر اين پاسخ بايد داد که :
۱ ــ آيا ايران کشوری «کثيرالملّه» است ؟
و ثابت می بايد کرد و امضاء می بايد کرد.
۲ ــ آيا ملتی به نام «ملت فارس» روی اين کُرهء خاکی وجودِ خارجی دارد ؟
و آيا زبان فارسی زبانی خاص و منحصر به چنين «ملت» يا چنين «قوم» يا چنين «مليت» ی هست ؟
بايد يک بار برای هميشه به اين دو سؤال پاسخ داده شوند و حقانيت يا بطالت آن به وضوح در معرض د يد ِهمهء ايرانيان و جهانيان قرار داده شود و يکبار برای هميشه می بايد فرهنگ سياسی ايران از اسارت و اثرات مخرب جدل های قبيله ای و «جنگ هفتاد و دو ملت» بيرون آيد .
جامعهء سياسی و فرهنگی ما به جای چنين درگيری های ناسودمند و فرساينده و ويرانگری که متأسفانه سال هاست همت و غيرت بسياری از هم وطنان ما را صرف خنثی کردن پويش ها و آزمون ها وآرمان ها و آرزوهای ايرانيان می کند ، سرانجام می بايد انرژی خود را به تمام و کمال در جهت هدف های والای ۱۵۰ سالهء ملت ايران که جز آزادی و دموکراسی برای همهء مردم اين سرزمين نبوده و نيست به جريان بيندازد.
ديگر مثل روز روشن شده که اين دو سؤال کليدی مايهء بسياری از شرّ های تئوريک ۷۰ــ ۸۰ سالهء اخيردر ايران بوده اند.
همهء اين تئوری های ديگرطلبی ، تفرقه گر که می توانند زير نقاب ِ فرمول هايی مثل خودمختاری يا فدراليسم هم پنهان شوند، بر مبنای اين دو پيش فرض بنا شده اند.
اگر اين دوفرضيه از حقيقتی برخوردار ند ، در اين صورت هيچ انسان باوجدان و آزادانديشی نمی بايد در برابر خواست های استقلال جويان و خودمختاری خواهان يا فدراليسم طلبان بايستد زيرا حقيقت حکم می کند که به مطالبات برحق و انسانی منتج از آنها گردن نهاده شود ، اما اگر ثابت شود که اين پيش فرض ها ساختگی ست و دست ِ بيگانه بيش از دست ايرانيان در توليد و تبديل و ترويجِ آنها کوشا بوده است ، بنابراين می بايد بسيار قاطعانه در برابر آن ايستاد و بنا بر هيچگونه مصلحت انديشی و هيچ انگيزهء سياسی نمی بايد به دارندگان ِ چنين نظرياتی امتياز داد و شرايطی را فراهم آورد که اين گونه نظريات و افکار در شکل ها و با صورتک های گوناگون در ميان ايده ها و گفتمان های آزادی خواهانهء ايرانيان تعبيه شوند و زير عنوان هايی همچون «حقوق بشر» يا« فدراليسم» ، يا «حق تعيين ِ سرنوشت» در مباحث و «ديسکورس» های روزانه جا باز کنند و«دُز»ها و اندازه های رقيق يا غليظ تئوريک و ايدئولوژيک آنها بسيار زيرکانه در رگها و عروق بيانيه ها و اساسنامه های سياسی و تشکيلاتی تزريق گردند. (می دانيم که خيلی ها در اين «هنر» و اين «حرفه» و در اين شيوه دارای سُنتی حسنه و تجربه ای ۷۰ ساله اند.)
اگر چنين کنيم ،می بايد به سهم خود مسئوليت خونريزی هايی را بپذيريم که متأسفانه در نواحی مختلف کشور ما ـ در حال حاضر نيز ـ در جريان اند و با نهايت تأسف احتمال تشديد و تداوم آن در سال های آتی فروان خواهد بود که گفته اند:
سر چشمه شايد گرفتن به بيلچو پُرشد نشايد گرفتن به پيل
بايد سرِ چشمهء کژانديشی را با نقد کژانديشی بست و با سخن ِ حقيقت نگر و اقناعی و متکی بر خِرَد و فرهنگ ، دوستان و هم وطنانی را که به تأثير از انگيزه های گوناگون به اسارت چنين نگاه ها و نظراتی درافتاده اند ، از تداوم و استمرار در تکراراشتباهات بازداشت و آنان را به جبههء بزرگ و شکوهمند آزادی برای همهء ملت ايران فراخواند و بدين گونه مسير آيندهء دموکراتيک و سعادتمندانهء ملت ايران را هموار ساخت.
بايد انرژی های همهء ما با همهء تنوعاتمان در مسير برقراری دموکراسی و کسب حقوق شهروندی در سراسر ايران به کار گرفته شود و اين سخن مولانا آويزهء گوش ِ ما باشد که :« چون که صد آمد ، نود هم پيش ی ماست».
صد همان دموکراسی و حقوق شهروندی همهء ايرانيان است و بدون داشتن اين صد ، نود و هشتاد و هفتاد ِ فدرلاليسم يا خودمختاری يا مطالباتی از اين نوع ، ناميسّر ، نامعقول و نقض غرض است.
پيروز باشيد!
محمد جلالی چيمه (م. سحر)
m.sahar@free.fr http://msahar.blogspot.com/
يادداشت
(*) علاقمندان می توانند برخی از نوشته های مرا در اين زمينه با عنوان های:
آذربايجان و زبان فارسی
درباره چند مفهوم
زبان فارسی يا« ملت فارس»
زبان فارسی ، باستان گرايی و هويت ايرانيان ( درپاسخ تقريرات رضا براهنی)
در نشانی زير يا در سايت های متعدد فرهنگی و پژوهشی ايرانيان ملاحظه کنند:
سخنها که بايد
http://sokhanhaakebaayad.blogspot.com/2007_02_01_archive.html

ايران، پيشرو در اعدام نوجوانان در دنيا، سازمان ديده بان حقوق بشر

اعدام‌های جديد ماهيت خودسرانه دستگاه قضايی ايران را برجسته کرده است
(نيويورک ۳۱ خرداد ۱۳۸۶) سازمان ديده‌بان حقوق بشر امروز اعلام کرد که ايران بايد فورا استفاده از مجازات مرگ برای جرائمی که نوجوانان زير ۱۸ سال انجام می دهند را به تعليق در بياورد.
تاکنون مشخص شده است که ايران از سال ۲۰۰۴ ، ۱۷ بزهکار کودک را اعدام کرده است که اين رقم ۸ برابر بيشتر از اعدام کودکان در هر کشور ديگری است.
مقامات عالی رتبه قوه قضائيه ايران همواره احکام مرگ که به صورت پياپی برای کودکان بزهکار صادر شده است ، را تائيد کرده اند. در حالی که در برخی موارد اين محکومان تنها ۱۵ سال سن داشتند.
اين احکام ميثاقهای بين المللی که مجازات مرگ برای جرائم مرتکب شده از سوی افراد زير ۱۸ سال را منع می کند و ايران ملزم به رعايت آنها است را نقض می کند.در برخی موارد اين حکم ها حتی بر خلاف قوانين داخلی ايران است که محاکمه افراد زير ۱۸ سال را در صلاحيت دادگاه ويژه اطفال ميداند.
کلاريسا بن کامو پژوهشگر حقوق کودکان در بخش خاور ميانه سازمان ديده بان حقوق بشر گفت :"ايران شاخص شرم آور مقام اولی دنيا در اعدام کودکان را حفظ کرده است و مقامات مسئول بايد فورا به اين وضعيت پايان دهند."
وی افزود که "حکومت ايران نيازمند است تا فرستادن کودکان برای اعدام را متوقف کند و اجرای الزامات بين المللی را از طريق تدوين و تصويب قوانينی در اين باره آغاز نمايد که به شکلی صريح مجازات مرگ کودکان را ممنوع کند."
ايران دو بزهکار جوان را در سال جاری اعدام کرده است. سيد محمد رضا موسوی شيرازی ۲۰ ساله در ۲ ارديبهشت ۱۳۸۶ در زندان عادل آباد شيراز به جرم قتل اعدام شد. وی هنگامی که ۱۶ سال داشت مرتکب جرم شده بود.
مقامات مسئول حتی به خانواده وی تاريخ اعدام او را اعلام نکردند. خانواده وی نتوانستند او را قبل از اعدام ببينندو آنان تنها پس از اجرای حکم از آن مطلع شدند.
مدارک موجود که در دست سازمان ديده بان حقوق بشر است ، نشان می دهد که هم دادگاه بدوی و هم ديوان عالی کشور آگاه بودند که موسوی به اشتباه در دادگاه بزرگسالان محاکمه شده است.
با اين حال ديوان عالی تقاضای موسوی برای اعاده دادرسی در دادگاه ويژه اطفال را رد کرد و استدلال دادگاه بدوی را پذيرفت که اين دادگاه بزرگسالان به عنوان "قائم مقام دادگاه اطفال" حکم صادر کرده است و "قيد قائم مقامی سهوا از قلم افتاده است."
اين دادگاه حکم مرگ را "با عنايت به اقرار صريح متهم در کليه مراحل دادرسی" تاييد کرد.دادگاه هيچ ايراد و قصوری در روند دادرسی مشاهده نکرد در شرايطی که شکنجه و بد رفتاری در باز داشتگاه های ايران شايع است. تمايل دادگاه ها برای مبنی قرار دادن اعدام کودکان بر اساس اعترافات آنها بسيار آزار دهنده است.
در موردی ديگر ، مقامات ايرانی سعيد قنبر زهی ۱۷ ساله را در ۶ خرداد ۱۳۸۶ در زاهدان اعدام کردند.بر اساس گزارش مطبوعات ، بازداشت،اعترافات،محاکمه، حکم و اعدام در چند هفته رخ داد. اين روند باعث ترديد های جدی می شود که چگونه يک نوجوان ۱۷ ساله می توانسته است از خود دفاع موثری داشته باشد و همچنين شائبه جدی وجود دارد که آيا معيار های دادرسی عادلانه رعايت شده است؟
مقامات رسمی ايران بارها اعلام کرده اند که در حال بررسی مساله رعايت الزامات قانونی هستند تا به اعدام مجرمان نوجوان پايان دهند.
مقامات بلند پايه قوه قضائيه مکررا گفته اند که جوانان در ايران اعدام نمی شوند.رئيس دادگستری تهران عليرضا آوايی در نهم مهر ۱۳۸۵ به خبرنگاران گفت:" اکنون مشی بر اين است که حکم اعدام افراد زير ۱۸ سال اجرا نشود و مدت قابل توجهی نيز اجرا نشده است ".
مقامات ايران همچنين به تمهيدات قانونی اشاره می کنند که چهارچوب قانونی جديدی برای دادگاه اطفال تدوين می کند که از تابستان پيش در مجلس در انتظار بررسی است و ادعا می کنند اين طرح به اعدام افراد مجرم زير ۱۸ سال پايان خواهد داد.اما در حقيقت اين قانون فقط احتمال تخفيف مجازات را پيشنهاد می کند فقط در مواردی که قاضی تشخيص دهد که متهم به لحاظ ذهنی بالغ نبوده است.ماده ۳۳ قانون پيشنهادی به صراحت اعلام می کند که تخفيف مجازات در جرائم قصاص و حد برای مجازات هايی چون اعدام بايد زمانی به کار برده شود که بلوغ روانی متهم محل شک باشد.
جرائم قصاص اقدام مجرمانه ای است عليه حقوق فردی و بر اين اساس قربانی سزاوار است که کيفر مشابهی را انجام دهد. جرائم حد در قانون مجازات اسلامی تعريف شده اند.
ماده ۳۱.۳ قانون پيشنهادی بيان می کند ، حکم مجازات مرگ و حبس ابد در صورتی که برای متهمان ۱۸-۱۵ سال صادر شده باشد ، می تواند به احکام زندان از ۲ تا ۸ سال در مراکز باز پروری نوجوانان کاهش داده شود.اکثريت احکام اعدام اطفال در ايران مربوط به مجازات های قصاص و حد هستند و زمانی قابل اجرا هستند که قضات تشخيص دهند که در بلوغ روانی متهمين ترديدی وجود ندارد.
بن کامو گفت:" ايران مدت زمان زياد و بيش از اندازه ای داشته است تا تعهد خود به پايان اعدام اطفال را نشان دهد."
"حکومت الان بايد قدم های اساسی و سريعی را در اين زمينه بردارد."
سازمان ديده بان حقوق بشر از مجلس ايران می خواهد تا صلاحيت قاضی در زمينه صدور حکم اعدام برای افراد زير ۱۸ سال را لغو کند. مجلس بايد همچنين باقی مانده قوانين پيشنهادی برای الزامی بودن تخفيف احکام مرگ و حبس ابد را هر چه زود تر تصويب کند.
سازمان ديده بان حقوق بشر مصرا از شورای نگهبان که يک نهاد روحانی دارای حق وتو بر فراز مصوبات مجلس است ، می خواهد با اين قانون پيشنهادی مخالفت نکند.
فقط ايران ، سودان ،چين و پاکستان به عنوان کشور هايی شناخته شده اند که از سال ۲۰۰۴ مجزمان جوان را اعدام کرده اند.
سودان دو فقره از اين اعدام ها را در سال ۲۰۰۵ اجرا کرده است در حالی که چين يک مورد مشابه در سال ۲۰۰۴ و پاکستان يک مورد مشابه در سال ۲۰۰۵ داشته اند. بر عکس ايران حداقل سه مورد مشابه در سال ۲۰۰۴، هشت مورد در سال ۲۰۰۵ و چهار مورد در سال ۲۰۰۶ داشته است.
بر مبنای تعداد کل اعدام، اعم از نوجوانان وبزرگسالان، فقط چين ، تعداد اعدام بيشتری از ايران داشته است.بر اساس شاخص نسبی و تقسيم تعداد اعدام شدگان بر جمعيت، ايران سالانه بيش از هر کشوری ديگری احکام اعدام اجرا ميکند.
دو معاهده بين المللی ميثاق حقوق کودک و ميثاق حقوق مدنی و سياسی اجرای حکم اعدام برای افرادی که زير ۱۸ سال سن دارند را ممنوع کرده است.
ايران هر دوی اين معاهدات را تصويب کرده است.

روزنامه نگاری سياسی در خارج از ايران

عباس پهلوان یکی از شناخته شده ترین روزنامه نگاران ایران قبل از انقلاب است، او چهارده سال سردبیر مجله فردوسی بود که به نشریه روشنفکران ایران شهرت داشت.
پس از انقلاب، عباس پهلوان مدتی زندانی شد و سپس به پاریس رفت، در فرانسه با گروههای مخالف جمهوری اسلامی همکاری رسانه ای داشت و اکنون سيزده سال است که در لس آنجلس سردبیر عصرامروز یکی از دو نشریه یومیه این شهر است.
از عباس پهلوان درباره سیاست و مواضع عصر امروز پرسیدیم
:
ما مخالف جمهوری اسلامی هستیم، مخالف دخالت دین در سیاست و حکومتیم و طرفدار مردمسالاری و دموکراسی در ایران؛ در نتیجه، بیشتر مطالب ما مقاله است تا خبر.
گفتگو با عباس پهلوان
در عین حال ما خبرهایمان را قبلاً از رادیوها می گرفتیم و حالا از سایتهای اينترنتی می گیریم از جمله بی بی سی اما خود ما تغییرات عمده ای در نوع ارائه این خبرها می دهیم، یعنی مطابق با همین روشی که خودمان داریم، مثلاً خبرگزاری ایران می گوید آقای بوش مدعی است که در ایران آزادی نیست، ما می نویسیم آقای بوش گفت که در ایران آزادی نیست.
اضافه بر اخبار و مقالات پیامهای تلفنی داریم، شعرهای معاصر داریم و هر روز یک غزل داریم و یک ستون شعر نو.
می دانم که تیراژروزنامه را به من نخواهید گفت ولی فکر می کنید در لس آنجلس این نشریه شما را چند نفرمی خوانند؟
پنج مغازه این نشریه را در سرتاسر لس آنجلس پخش می کنند، از چهار صبح در فروشگاههای ایرانی و کتابفروشیها.
اضافه بر آن ما از طریق اینترنت که تمام صفحاتمان در آن منتشر می شود، تعداد بیشماری خواننده در خارج از این شهر حتی چند برابر خواننده در لس آنجلس داریم، در سراسر اروپا و ایران، خیلی ایمیل برای ما می فرستند از اروپا از خیلی از جاهای دیگر و فکر می کنم از طریق اینترنت خیلی بیننده دارد.
می خواستم یک سؤال کلی بکنم در رابطه با رسانه ها و مطبوعات در لس آنجلس، بین اینها هیچ همکاری هست؟ بخصوص آنهایی که کارسیاسی می کنند یعنی آنهایی که مخالف حکومت ایرانند؟
وقتی من آمدم اینجا اولین کاری که کردم کانون رسانه ها را تشکیل دادم و خیلی زحمت کشیدم اما با وجود دودستگی و اختلاف و اینها نتوانستم مقاومت بکنم.
خیلی فشار روی من بود، اول اینکه عده ای می گفتند که این از پاریس آمده برای ما می خواهد کانون درست کند، با این حال از همه آنها جلوتر بودم یعنی پیشکسوت بودم، حرف مرا هم زیاد گوش کردند ولی به هر حال اینجا مبارزه هایی که بود میان دستگاههای مختلف، نتوانستیم به جایی برسیم و اصولاً با وجود این جمعیتی که اینجا هست برد رسانه ها کم است.
یعنی استقبالی که باید بشود نمی شود؟
نخیر نمی شود.
چرا؟ به خاطر کیفیت خود رسانه هاست یا به خاطر بی علاقه بودن مردم است؟
به خاطر کیفیت خود رسانه هاست به خاطر اینکه اغلب بخصوص تلویزیونها با هم دعوا می کنند، دعواهای خصوصی خود را در رسانه شان مطرح می کنند، یک مقدار هم وضع توزیع کشش کافی ندارد، سابق بر این عصر امروز در شمال کالیفرنیا هم پخش می شد ولی الآن دیگر نمی شود.
اصولاً علاقه مردم هم کمتر شده، همین طور شنونده رادیوها کمتر شده، اصولاً وضع رسانه ها به خوبی سالهای اولیه حتی به خوبی ده سال پیش نیست.
شاید به خاطر اینکه رفته رفته نسل جدیدی آمده که فارسی کمتر بلدند و کمتر می خوانند؟
من که اینجا آمدم خیلی به من فشار آوردند که سرمایه گذاری کنیم که مجله فردوسی را منتشر کنیم.
من مطالعه کردم دیدم آن مجله فردوسی که تجربه پانزده ساله ما بود اتکایش روی دانشگاهیان، استادان، معلمان و جوانان بود ولی اینجا هر جوانی و استادی هست یا دانشجویی هست فارسی نمی تواند بخواند، از این رو دیدم که بردی نخواهد داشت اگر مجله فردوسی را به همان سبک در اینجا منتشر کنیم.
ما فقط همین عصرامروز را کمی نو کردیم، خواننده های ما کسانی اند اغلب چهل ساله به بالا، پسر من نمی تواند فارسی بخواند با اینکه فارسی خوب صحبت می کند فقط تیترها را می تواند بخواند اما مسئله این است که با وجود اینکه بعضی مجلات صفحه های انگلیسی گذاشته اند و دو تا نشریه انگلیسی هم در می آید، آنها هم خریدار ندارند.
علت دیگرش هم می تواند این باشد که تعداد زیادی از مردم ممکن است علاقه به سیاست نداشته باشند، یعنی مثلاً شما می بینید که تلویزیونهایی که کار سیاسی نمی کنند، تجارتی ترند و برنامه های سرگرم کننده دارند، وضعشان از نظر مالی بهتراست و بیشتر هم بیننده دارند یا مثلاً فرض بکنید مجله ای که بیشتر به هنر می پردازد.
برای اینکه قبلاً مردم تشنه خبر بودند روزنامه می خواندند ولی الآن رادیو هست خودشان اینترنت دارند، عطش خبری مردم از این طریق اقناع می شود و روزنامه فقط جنبه ای پیدا می کند که حاشیه داشته باشد یا حاشیه هنری داشته باشد یا مثل ما حاشیه دیگری داشته باشد که مطالب را تحليل بکند.
یعنی پس شما معتقد نیستید که روزنامه شما برای اینکه وضع مالی اش بهتر بشود مرامش را عوض بکند یا بیشتر به مسائل هنری بپردازد.
ما نمی توانیم این کار را بکنیم، در هرحال من به شخصه نمی توانم سیاسی نباشم.
برای اینکه هم مبارزه کردم با این رژیم، هم به زندان افتادم، هم دو تا گوشم آسیب دیده، هم پایم آسیب دیده و هم دندانهایم آسیب دیده اند، بنابراین نمی توانم سیاسی نباشم.
خوب همین مبارزه سیاسی که می کنید شما که تنها نیستید و رسانه هایی اینجا کار سیاسی می کنند یعنی مخالف حکومت ایرانند، به نظر شما راهی که اینها برای این مبارزه در پیش گرفتند راه درستی است یا اینکه اشتباه می کنند؟ یعنی منظورم این است که اختلافات داخلی باعث می شود که اصلاً این مبارزه هیچ نتیجه ای ندهد و هیچ ثمری نداشته باشد؟
آنهایی که صدایشان به ایران می رسد کارشان ثمربخش است، ما برای يک توده ای که اینجا هست برای اینکه نا امید نشوند، برای اینکه دلسرد نشوند با مقالات و اخبار دلگرمشان می کنیم، ما فقط اینجا را می توانیم گرم کنیم، از اینجا نمی توانیم آنجا نه شورش راه بیندازیم نه قیام کنیم.
نه منظورم رسانه ها به طور کلی است، روزنامه شما نیست، چون مثلاً در ایران می گویند که کسانی هستند که می آیند در تلویزیون حرفهایی می زنند که برنامه سیاسی شان تبدیل به کمدی می شود.
آنهایی که صدایشان به ایران می رسد غیرسیاسی اند.
یعنی سیاسیها در ایران دیده نمی شوند؟
بعضیها هستند که می خواهند دو جنبه ای باشند یعنی یک خورده هم سیاسی باشند، بله یک کسی هست در واشنگتن به همه فحش می دهد، به دین فحش می دهد، به اسلام فحش می دهد، به پيامبر اسلام فحش می دهد، به آخوند هم فحش می دهد، ولی کاری اش نمی شود کرد.
منظورم این بود که مثلاً در تلویزیون يک آقایی آمد چیزی درست کرد که برای مردم باعث خنده شده بود، این روی مبارزه شما اثر عکس نمی کند؟
چرا، مسلم است، جمهوری اسلامی از این ترفندها در اینجا زیاد می زند.
یک عده ای اول خیلی تندند بعد می گویند مبارزه فایده ای ندارد و یک عده ای از مردم که به این دل بسته اند یک دفعه شل می شوند یا مثلاً اگر به من معتقدند که مبارزه می کنم، یک دفعه من بگویم که دیگر فایده ندارد و ما ماندنی شده ایم.
جمهوری اسلامی از این کارها در اینجا خیلی می کند، بخصوص با عواملی که دارد ایجاد نفاق می کند، ایجاد دعوا می کند، ولی آنکه صدایش برسد به ایران خیلی مؤثر است.
یعنی شما نشانه هايی در دست دارید که در ایران تأثیر دارد؟
بله ما خودمان در جبهه نجات و بعد در راديو درفش کاویانی که برنامه هایمان از صوت العرب پخش می شد خیلی تأثیر داشت، دو بار ما امجدیه و چنین بار مبارکه را شلوغ کردیم.
خوب فرض بکنید امجدیه شلوغ بشود، این غیر از اثر تبلیغاتی چه اثر دیگری دارد؟
باید در آنجا تشکل وجود داشته باشد، باید در ایران تشکلهايی باشد، شما الآن فکر بکنید مثلاً اگر الآن بی بی سی بتواند حوادث ایران را منعکس بکند کم تأثیر دارد؟
وقتی شما بخواهید بازنشسته بشوید، چه کسی این کار را انجام خوهد داد؟
باید جوانها بیایند وسط، ما کسانی که یک مقدار کناره گرفته بودند مثل استادهای دانشگاه را یک مقدار علاقمند کردیم که کار بکنند.
روزنامه نگار جوان نمی آید، من در ایران که بودم چندین نسل را در فردوسی تربیت کردم، خیلی شاعرها بودند نویسنده ها بودند ولی اینجا متأسفانه نه.
یعنی علاقه ندارند؟
همین طور که گفتم فارسی نمی دانند.
یا اینکه فکر می کنند درآمد برایشان ندارد؟
اگر فارسی بدانند، بتوانند بنویسند، درآمد هم دارد.
من تنها کسی که توانستم تربیت بکنم دخترم بود، آن هم در پاریس بود مجبورش کردم فارسی بخواند و حرف بزند، الآن هم اینجا برنامه تلویزیونی دارد.
بقیه لهجه دارند یعنی آنهایی که می آیند پای تلویزیون می خواهند حرف بزنند همه لهجه دارند و مقدار زیادی انگلیسی مخلوط فارسی می کنند، اگر این نسل ما برود هیچ نسلی نیست، من الآن هفتاد سالم است.
شما غیر از کار روزنامه نگاری نویسنده هم بودید و داستان هم می نوشتید.
اصلاً دلم می خواست داستان بنویسم، یعنی اساس روزنامه نگاری هم با داستان نویسها بوده، مطیع الدوله حجازی، محمد مسعود، صادق هدایت هم در مجله سخن می نوشت اما او هم به هر حال اساسش بر همین بود، نقیبی، مجید نوايی، ناصر خدایار اینها همه نویسنده بودند، من یک هفته که کمی از سیاست روز دور بشوم می خواهم که داستان بنویسم.
در حال حاضر داستانی در دست دارید؟
چیزهایی یادداشت می کنم ولی فرصت نمی کنم بنویسم، خیلی دلم می خواهد داستانهایی را که گاهی اوقات می شنوم و شرح حالهایی را که از ایران یا لابلای مطبوعات ایران می بینم به صورت داستان درآورم.
من آن موقعها هم نوول می نوشتم، شش تا کتاب نوول دارم که معروفترینش نادرویش است، بعد دو تا سفرنامه حج و سفرنامه هند دارم، بسیاری از داستانهایم در ایران مانده، پنج سال که در ایران بیکار بودم هر روز می نوشتم ولی نمی دانم کجاست

ابراز اميدواری قوه قضائيه به لغو رسمی اعدام نوجوانان

سخنگوی قوه قضائيه ايران ابراز اميدواری کرده که مجلس شورای اسلامی با تصويب لايحه ای که اين قوه از طريق وزارت دادگستری پيشنهاد داده، مجازات اعدام را برای افراد با سن کمتر از هيجده سال رسماً از قوانين ايران حذف کند.
وی خبر پيشنهاد چنين لايحه ای به مجلس را بيش از پنج هفته پيش اعلام کرده بود.
هفته آتی که از فردا شروع می شود در ايران هفته قوه قضائيه نامگذاری شده و عليرضا جمشيدی، سخنگوی قوه قضائيه ايران که به اين مناسبت در شيراز سخنرانی می کرده تأکيد کرده که هم اکنون نيز با اينکه مجازات اعدام برای افراد زير هيجده سال در قانون وجود دارد، اما اين قانون در مورد آنان اجرا نمی شود.
اين در حالی است که فعالان و تشکلهای مدافع حقوق بشر می گويند که افرادی که در سن کمتر از هيجده سال مرتکب جرمی شده باشند که در قوانين ايران مجازات اعدام برای آنان در نظر گرفته شده، پس از آنکه به سن هيجده سالگی می رسند مجازات اعدام در مورد آنان اجرا می شود.
در قانون مجازات اسلامی که مرجع تعيين مجازات برای مجرمان در ايران است، شرط سنی برای صدور مجازات اعدام در نظر گرفته نشده و سن مسئوليت کيفری در ايران، يعنی سنی که افراد با رسيدن به آن بايد پاسخگوی اعمالشان باشد بر اين اساس تعيين می شود که دادگاه فردی را که مرتکب جرم شده، عاقل، بالغ و رشيد تشخيص دهد.
اينکه بلوغ و رشد چگونه تشخيص داده می شود و افراد را در چه سنی می توان بالغ و رشيد دانست، منشأ بحثهای عمده ای ميان فقها و حقوقدانان بوده است.
در قرآن و رواياتی که از پيامبر اسلام و امامان شيعه بر جای مانده، سن مشخصی برای بلوغ تعيين نشده اما فقهای شيعه اغلب بر اين اعتقاد بوده اند که دختران در نه سالگی و پسران در پانزده سالگی بالغ می شوند.
اما برخی از فقهای معاصر، سن بلوغ برای دختران و پسران را بالاتر از اين حد دانسته اند و اين اختلاف باعث شده است که احکامی که دادگاهها برای مجازات افراد کمتر از هيجده سال صادر کرده اند بارها به چالش کشيده شود و علاوه بر بحث برانگيزشدن در محافل حقوقی و قضائی، اعتراضات فعالان حقوق بشر را نيز برانگيزد.

۱۳۸۶ خرداد ۲۵, جمعه

ممنوعیت پوشیدن شلوارهای شل و آویزان در شهری در آمریکا


پوشیدن شلوارهای گشاد و آویزان که از کمر پایین تر می آید در بین برخی از جوانان رواج دارد، اما این شلوارها که اغلب موجب پیدا شدن لباس زیر و یا بدن برهنه می شود سبب تمسخر یا واکنش منفی برخی دیگر از مردم می شود


اکنون یک شهرداری در ایالت لوییزیانای آمریکا تصمیم گرفته است پوشیدن شلوارهای شل و آویزان را که در ایران نیز برخی از جوان ها می پوشند، ممنوع کند.
شهردار شهر دلکامبر می گوید قانون مصوب شورای شهر برای ممنوعیت پوشیدن این شلوارها را امضا می کند.
شهرداری دلکامبر می گوید از آنجا که این شلوارها می توانند بخشی از بدن مردم را آشکار کنند که در انظار عمومی پسندیده نیست، می خواهد پوشیدن این شلوارها را ممنوع کند.
کارول بروسارد، شهردار این شهر می گوید: "اگر شما بخشی هایی از بدنتان را که باید پوشیده بماند، در معرض دید دیگران قرار دهید، پانصد دلار جریمه می شوید".
جوانانی که این شلوارها را می پوشند همچنین ممکن است با مجازات تا شش ماه حبس نیز روبرو شوند.
"مد روز"
آقای بروسارد در گفتگو با آسوشیتدپرس در باره جوانانی که چنین شلوارهایی می پوشند گفت: "بهتر است که آنها یک دفعه شلوارشان را دربیاورند و با شورت بگردند."
تد آیو، قاضی این شهر می گوید : "این مقررات جدید به طور مشخص شامل شلوارهای شل و آویزان می شود و نشان دادن لباس زیر در انظار عمومی را منع می کند."
برخی از شهروندان می گویند که هدف از وضع این مقررات سیاه پوستان بوده اند زیرا بین طرفداران موسیقی هیپ هاپ، پوشیدن این شلوارها، مد است.
اما آقای بروسارد این موضوع را که این مقررات ممکن است جنبه نژادگرایانه داشته باشد رد کرده و گفته است: "سفید پوست ها هم شلوارهای آویزان می پوشند."

آيت الله بروجردی: از مرگ نمی ترسم، اشپيگل آنلاين، نسرين بصيری

آيت الله بروجردی تا روز چهارشنبه ۱۳ ژوئن فرصت دارد تا دلايل بی گناهی خود را به دادگاه ارائه کند. در اين روز دومين نشست دادگاه ويژه روحانيت تشکيل می شود و به پرونده وی و ۸۰ نفر از پيروانش رسيدگی می کند. دادستان در کيفرخواست برای آيت الله بروجردی تقاضای حکم دوبار اعدام کرده است و برای ۱۷ تن از يارانش يکبار حکم اعدام در خواست نموده است
يکی از مراجع بلند پایه شيعه روز گذشته تنها و بدون حضور وکيل مدافع در برابر دادگاهی که در خيابان زعفرانیه تهران تشکيل شده بود قرار گرفت . فهرست اتهاماتی که در کيفرخواست چند صد صفحه ای مطرح شده بود بلند بالاست. تنها چند نمونه را بر می شمارم
*اقدام عليه امنيت ملی*برگزاری سخنرانی و تحريک افکار عمومی*نامشروع خواندن نظام اسلامی که در راس آن ولی فقيه آيت الله خامنه ای قرار دارد*استفاده از واژه "ديکتاتوری دينی" به جای "جمهوری اسلامی" در مصاحبه با راديو و تلويزيونهای خارجی
بروجردی بارها تاکيد کرده بود که يک فرد مذهبی و غير سياسی است. با اينهمه وی به شکل روز افزونی از آخوند هايی که در راس حکومت قرار دارند انتقاد می کرد، زيرا ايشان ديانت را با حکومت در می آميزند. او به دفاع از دين سنتی و به قول خودش " ناب" می پرداخت؛ دينی که به دور از قدرت و سياست است. در برابر دادگاه که پشت در های بسته تشکيل شد پاسخی که آيت الله در دفاع از خود ارائه داد کوتاه بود. وی در سالهای ۱۳۷۴ و ۱۳۷۹ به علت فعاليتهای مذهبی زندانی شده، جرم وی نه سياسی است و نه ربطی به مسائل امنيتی دارد، اختلاف وی با حکومتگران ريشه های اعتقادی دارد. وی همچنين گفت بدعتی در دين ايجاد نکرده‌است بلکه ‌پيرو همان مذهب و ديانتی است که اجدادش داشته اند.
ايستادگی سرسختانه در برابر اين دادگاه غير علنی، حاصلی برای بروجردی نداشت. بر عکس باعث شد تا وی را از همانجا به سلول انفرادی منتقل کنند.
تلاش برای دستگيری بروجردی از يکسال پيش آغاز شد. در ابتدا اين تلاش ها با شکست مواجه شدند . چون در محل سکونت وی که نزديک است به ميدان "آزادی"، گروه بزرگی از پيروان بروجردی، مثل سپر هايی از گوشت و خون، جلو منزل مسکونی وی قرار گرفتند و در برابر حملات ايستادگی کردند.
دو ماه تمام، جانبداران آيت الله بروجردی و نيروهای انتظامی در اين ناحيه مثل موش و گربه در نبرد بودند. اين بازی بطور روز افزونی مخاطره آميز شده بود، با زد و خورد همراه بود و شماری مجروح از خود باقی گذاشت و گروهی هم دستگير شدند. نيروهای انتظامی برای کنترل رفت و آمد و ايجاد رعب و وحشت روز ها دوربين های ويديويی بالای تير های چراغ برق کار می گذاشتند و شب ها هواداران وفادار بروجردی بسوی دوربين ها سنگ پرتاب می کردند و آنها را پائين می کشيدند. هر روز خيل جانبداران آيت الله در محله جمع می شدند تا از بروجردی در برابر حملات محافظت کنند.
بروجردی پيوسته کوشش می کرد ايشان را به خانه های خود باز گرداند اما در اين کار موفق نبود. تا بلاخره روزی لباس سفيد بر تن کرد، به عبارتی کفن پوشيد. می خواست به اين وسيله تاکيد کند که از مرگ هراسی ندارد. اين بار او بود که پيشاپيش بقيه ايستاده بود و سپر هوادرانش شد. اما اين کار هم نتيجه عکس داد و حالا ديگر هوادارانش به هيچ عنوان حاضر نبودند وی را در برابر حملات نيرو های انتظامی تنها بگذارند.
اپوزيسيون خارج کشور خاموش ماند
۶ سپتامبر ۲۰۰۶ ساعت ۵ بعد از ظهر هنگام حمله فرا رسيد. دهها تانک نظامی و آمبولانس به خيابان های خواب زده اطراف منزل آيت الله بروجردی ريختند و راه خود را بسوی خانه بروجردی باز کردند. در اين کار زار به سوی پيروان بروجردی که با شهامت در برابر خشونت برهنه از معبود خود دفاع می کردند، گاز اشگ آور شليک شد. درظرف چند دقيقه محله تبديل شد به ميدان جنگ. به گفته شاهدان همه جا آدم هايی که خون از سر و صورتشان می ريخت در حال جنگ و گريز می دويدند. در و پنجره خانه های مسکونی اطراف منزل بروجردی می شکست و در و ديوار ها زخم بر می داشت. آخر سر يگان های ويژه به منزل ايت الله رسيدند و به درون هجوم بردند. در برخی از تصاوير موجودپيداست که هواداران آيت الله بروجردی را با شدت و خشونت با باتوم و چماق می زدند، طوری که روانه بيمارستان می شدند. از قرار تير اندازی هم شده و تنها تير های گازی و هوايی هم نبودند که در اينگونه موارد برای هراساندن و متفرق کردن جمعيت شليک می شود. در طول چند ساعت ، صد ها نفراز پيروان آيت الله بروجردی دستگير شدند. شنيده می شود که ۵ تن از پيروان ايشان بر اثر اين حمله ها جان باختند.
بالاخره ماموران بزور بروجردی را به داخل يک خود رو کشيدند. هواداران ايشان موفق نشدند خود رو را از حرکت باز بدارند .
مادر آيت الله نتوانست از اين ماجرای تلخ جان سالم بدر ببرد. امروز هم هنوز برخی از اعضاء خانواده و نزديکان بروجردی در زندان بسر می برند. خانه مسکونی ايشان، در اين ميان، به وسيله بولدزر با خاک يکسا ن شده است. از آنزمان تا کنون نزديک ۵۰۰ نفر از پيروان ايشان دستگير شده اند. از اين شمار هنوز ۱۲۰ نفر در زندان بسر می برند. بيشتر
هواداران آيت الله افرادی ساده و بدون پيشينه سياسی هستند. بروجردی گاهی در ميدان ورزشی سخنرانی می کرد و هزاران نفر برای گوش دادن به سخنانش جمع می شدند. پيروان وفادار آيت الله بروجردی حاضرند برای پشتيبانی از وی بهای سنگينی را بپردازند. اما توده های عظيم مردم ايران ديگر نمی خواهند با اين گونه پيشوايان مذهبی سر و کاری داشته باشند، به ويژه با چنين پيشوايان مذهبی که سنت گرا هستند و با ايجاد تغييرات در قوانين اسلامی که سالهاست تاريخ مصرفشان گذشته توافقی ندارند.
اپوزيسيون لائيک خارج کشور نيز در اين زمينه گامی بر نمی دارد. اين مخالفان حکومت که در مورد نقض حقوق بشر عليه زنان، دانشجويان و کارگران با سرعت و حساسيت تمام واکنش نسان می دهند و اين موارد نقض حقوق بشر را با صدای بلند به گوش جهانيان می رسانند، اکنون سکوت اختيار کرده اند. برای ايشان دشوار است که در دوران حکومت اسلامی به يک روحانی با نفوذ اعتماد کنند، حتی اگر اين روحانی با فريادی رسا خواستار جدايی دين از حکومت باشد و بر اثر پايداری بر سر حرف خود جانش را هم ببازد. احتمال می رود که حکم اعدام در مورد بروجردی روز يکشنبه ۱۷ ژوئن اجرا شود.

۱۳۸۶ خرداد ۲۴, پنجشنبه

اين مطلب را نديده بگيريد لطفاً

با اينکه تا اول ژوئيه مرخصي گرفتم، اما حيفم آمد اين را تقديمتان نکنم. براي اينکه خلف وعده نکرده باشم، لطفاً ناديده‌اش انگار کنيد. من ستوني در «کيهان لندن» هفتگي دارم. ديشب اين را نوشتم براشان. خودم خوشم آمد.
خاطره‌ای از شور انقلابی-----------------------غلامحسین الهام، محمد حسین صفار هرندی، مهندس مجتبی ثمره هاشمی، روح الله حسینیان، حاج علی اكبری، صادق محصولی، رحیم پور ازغدی، علی مطهری، علی اكبر اشعری، علی اكبر جوانفكر، محمد علی فتح اللهی، محمد شفیعی‌فر، محمد جعفر بهداد و مجتبی زارعی.فکر میکنید این چهارده نفر چکاره‌اند و چه حکم جدیدی برایشان صادر شده؟نه. بی‌شوخی، چه حدس میزنید؟ این اقایان مأمور انجام چه وظیفه‌ی تازه‌ای شده‌اند؟من بگم؟ شده‌اند عضو «شورای سیاست گذاری و نظارت بر انتشار آثار و اندیشه‌های رئیس جمهور». باور کنید. :«عبدالرضا شیخ الاسلامی، رییس دفتر رییس جمهوری ایران و رییس "شورای سیاست گذاری و نظارت بر انتشار آثار و اندیشه ‌های رییس جمهور"، در احكام جداگانه اعضای شورای سیاست گذاری و نظارت بر انتشار آثار و اندیشه‌های محمود‌احمدی‌نژاد را منصوب كرد. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری، براساس این حكم غلامحسین الهام، محمد حسین صفار هرندی، مهندس مجتبی ثمره هاشمی، روح الله حسینیان، حاج علی اكبری، صادق محصولی، رحیم پور ازغدی، علی مطهری، علی اكبر اشعری، علی اكبر جوانفكر، محمد علی فتح اللهی، محمد شفیعی‌فر، محمد جعفر بهداد و مجتبی زارعی به عضویت "شورای سیاست گذاری و نظارت بر انتشار آثار و اندیشه‌های رییس جمهور" منصوب شدند. مجتبی زارعی همچنین مسئولیت دبیری این شورا را برعهده دارد.»انگار همین دیروز بود. از میدان فوزیه تا شهیاد پیاده رفتیم و شعار میدادیم. درست یادم میاید. من شعار دادم: «استقلال، آزادی، غلامحسین الهام، عضو شورای سیاست گذاری و نظارت بر انتشار آثار و اندیشه‌های رییس جمهور». خواهرم که دانشجو بود، از آنطرف شعار مرا تکمیل کرد: «با محمد حسین صفار هرندی، مهندی مجتبی ثمره هاشمی، آزادی، آزادی». برادرم که تحصلیش را در خارج رها کرده بود و خودش را به میدان فوزیه رسانده بود، جواب داد: «ای خواهر صدایت را شنیدم، به سویت پر کشیدم، روح‌الله حسینیان، حاج علی اکبری، صادق محصولی». آنوقت جمعیت یکباره شعار داد: «رحیم پورازغدی، علی مطهری، علی‌اکبر اشعری، استقلال، استقلال».از طرف دیگر، ملی- مذهبی‌ها آواز دادند: «سکوت هر مسلمان، خیانت است به علی اکبر جوانفر، محمدعلی فتح‌الهی». یکنفر با بلندگو جواب داد: «همینطور، همینطور محمد شفیعی‌فر، محمد جواد بهداد.» جمعیت یک صدا فریاد زد: «و مجتبی زارعی، و مجتبی زارعی».به شهیاد که رسیدیم من انگشت‌هایم را به علامت پیروزی گرفتم جلوی دوربین بی‌بی‌سی که توی پیاده‌رو بود. فریاد زدم «د.کنسل آف. د.کنسل آف. پلیتیکال. پلیتیکال .....»، برادرم که متوجه شد در ترجمه درمانده‌ام، از پشت، کله‌اش را از روی شانه‌ی من، کشاند نزدیکِ دوربین و بقیه‌اش را فارسی گفت: «آثار و اندیشه‌های رئیسه جمهور، رئیسه جمهور». جمعیت در حالیکه همه سینه میزدند، دم دادند: «احمدی‌نژاد، احمدی
نژاد .....»و انقلاب به ثمر رسید. (ببخشید، قیام!) پايان

۱۳۸۶ خرداد ۲۳, چهارشنبه

ما روسری نمی خوايم، آزادی می خوايم! الاهه بقراط، کيهان لندن

کيهان لندن/ ۰۷ ژوئن ۰۷
www.alefbe.com
ظهر امروز خبرنگار کيهان گزارش داد: زنانی که امروز پس از راهپيمايی در خيابانهای شهر به دانشگاه تهران رسيده بودند گفتند در خيابانها برخی مردان به ما می گويند «يا روسری، يا توسری» پانزده هزار زن که در دانشکده فنی دانشگاه تهران جلسه سخنرانی داشتند، به دنبال يک رأی گيری تصميم گرفتند دست به راهپيمايی بزنند. آنها در حالی که گروهی از مردان همراهشان بودند به طرف نخست وزيری حرکت کردند . زنها شعار می دادند:«ما با استبداد مخالفيم»، «چادر اجباری نمی خواهيم».
آپارتايد فراگيرآنچه در بالا خوانديد خلاصه ای از گزارش نخستين اعتراض همگانی پس از پيروزی انقلاب اسلامی بود که در روزنامه های مختلف از جمله در کيهان روز ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ (هشتم مارس) منتشر شد. در آن روز، يعنی کمتر از تنها يک ماه پس از آغاز حکومت اسلامی در ايران، زمامداران تازه به قدرت رسيده نخستين حمله خود را عليه حقوق شهروندی ايرانيان، بر اساس بنيادهای مذهبی و ايدئولوژيک خود متوجه زنان ساختند. اولين گام برای سرکوب همگانی و بيرون راندن نيمی از جامعه از عرصه حيات سياسی و اقتصادی همانا پوشاندن زنان در حجاب اسلامی بود. اعتراضات گسترده زنان اما به قدرت جديد مجال نداد بلافاصله فکر خويش را عملی سازد. حجاب اسلامی سه سال طول کشيد تا ابتدا از نهادهای دولتی به بخش خصوصی رسيده و سپس در کوچه و خيابان و آنگاه در هنر و ادبيات اجباری شود.بسياری از آن زنان و مردانی که در آن روز در مخالفت با استبداد و چادر اجباری شعار می دادند: «ما انقلاب نکرديم تا به عقب برگرديم» زير سايه شوم جنگ و سرکوبی که با لبخند انقلابيان چپ و راست و سکوت جامعه جهانی همراه بود، يا تار و مار شدند يا به تبعيد رفتند. آنها که ماندند بين مبارزه، زندان و سکوت تقسيم گشتند تا همراه با فرزندانشان امروز يک بار ديگر شاهد سرکوبی به مراتب وحشيانه تر از آن دوران باشند. اگر آن زمان متعصبان مذهبی به طور فردی در کوچه و خيابان به آزار زنان می پرداختند و راهی بجز انتخاب بين «روسری» يا «توسری» برای آنها باقی نمی گذاشتند، امروز نيروهای انتظامی مؤنث و مذکر با پاگون و درجه مزاحم زنان و مردان، هر دو، می شوند تا «امنيت اجتماعی» مورد نظر حکومت را برقرار سازند.در حکومت های خودکامه، چه راست و چه چپ، جامعه به طور همگانی فقط مورد سرکوب سياسی قرار می گيرد. حکومت اسلامی اما به جهانيان نشان داد نوع ديگری از استبداد و ديکتاتوری وجود دارد که تنها به سرکوب سياسی قانع نيست. سرکوب اجتماعی نيز آن را کفايت نمی کند.اگر رژيم نژادپرست آفريقای جنوبی حقوق اکثريت سياهپوست را به خشن ترين شکل ممکن زير پا می نهاد، و يا آنسوتر رژيم هيتلری يهوديان، اسلاوها، کولی ها، کمونيست ها و سوسياليست ها، دمکرات ها و ليبرالها، افراد بيمار و عقب ماندگان ذهنی و زنان و مردان سالخورده را از ميان بر می داشت تا به جامعه ای «پاک» و «برتر» دست يابد چرا که نابودی آنها همانا آسانترين و البته سريعترين راه برای رسيدن به جامعه موعودی بود که آدولف هيتلر وعده اش را داده بود، حکومت اسلامی بر دامنه «پاکسازی» خود افزوده و آپارتايد (جداسازی) را فراگير نموده است (توجه داشته باشيد که خود نظام نيز از طرح های «جداسازی» سخن می گويد که از نظر لغوی چيزی جز معادل فارسی «آپارتايد» نيست).جمهوری اسلامی از آغاز با حمله به دستاوردهای حقوقی زنان بود که مسير اصلی خود را به نمايش گذاشت. مسيری که می رفت تا بر مجموعه انديشه و عمل پيشينيان نژادپرست و فاشيست خود برگی بيفزايد: جداسازی جنسيتی و سرکوب سازمان يافته زنان، جداسازی نسل ها و سرکوب سازمان يافته جوانان، جداسازی اجتماعی و سرکوب سازمان يافته حاملان رفتارهای ناهنجار زير نام «اراذل و اوباش» و هم چنين معتادانی که نه مجرم بلکه بيمارند و می بايست مداوا شوند. برای سرپوش گذاشتن بر سرکوب زنان و جوان و هم چنين ناتوانی رژيم از مقابله با مشکل اعتياد و ناهنجاری های اجتماعی است که مسئولان، برنامه بعدی حکومت را مقابله با قاچاقچيان مشروبات الکلی اعلام کرده اند! و کيست که نداند سر نخ توزيع مواد مخدر و مشروبات الکلی همگی به سران سپاه و بسيج و نيروهای انتظامی و سرانجام به بيت قدرت حاکم می رسد؟در چنين شرايطی است که جمله ساده «ما روسری نمی خوايم، آزادی می خوايم» يک بار ديگر با قرار گرفتن در برابر «يا روسری، يا توسری» به نماد آزاديخواهی و مجموعه آن حقوقی تبديل می شود که نه تنها از زنان، بلکه سالهاست از جامعه ای جوان و پويا سلب شده است.
پرسش اساسیبا توجه به اين وضعيت می بايست پرسشی را که از چند هفته پيش مطرح کردم، همواره تکرار کرد: چرا آنها که دم از «جامعه مدنی» می زدند و رييس «مؤسسه بين المللی گفتگوی تمدنها» هستند چيزی نمی گويند؟ آيا با آنچه روز و شب در خيابانها جريان دارد موافقند؟ اگر موافق نيستند چرا چيزی نمی گويند و اگر موافقند چرا گمان می کنند خود و يارانشان بهتر از دار و دسته ای هستند که هم اکنون دولت و مجلس را در دست دارند؟ «رهبر» چه؟ آيا او با اين طرح های تأمين امنيت اجتماعی که شکنجه را توسط نقابداران سياهپوش به خيابانها کشانده است و با خونين و مالين کردن زنان و جوانان موافق است؟ اگر موافق نيست، چرا چيزی نمی گويد؟ نمايندگان مجلس اسلامی چه؟ قوه قضاييه چه؟ جبهه مشارکت اسلامی و حزب اعتماد ملی و مجاهدين انقلاب اسلامی چه؟ چرا هيچ کس دستگيری هزاران نفر به جرم «بدحجابی» و آزار دهها هزار زن و مرد را در خيابانها به روی خود نمی آورد؟ اين نيروهای انتظامی که شانه هايشان پر از ستاره و درجه است و آن سياهپوشان نقابدار از چه کسانی دستور می گيرند؟ چه کسی در ايران فرمان می راند؟ از اين سؤالات به يک پرسش اساسی می رسيم: اگر آن «بال» ديگر نظام مجلس و قوه مجريه را در دست می داشت (خودشان هرگز از قوه قضاييه که سر نخ همه بگير و ببندها به آنجا می رسد سخنی نمی گويند) چه می کرد؟ پاسخ آنها برای حل مسائل سياسی، اقتصادی و اجتماعی کنونی ملت ايران چيست؟ آيا کسانی که از هم اکنون، در ايران و خارج کشور، نفس خود را در بوق تبليغاتی مراسم رأی گيری بعدی می دمند، آنقدر احساس مسئوليت و وجدان می کنند که به مردم بگويند اگر می خواهيد به کسی رأی دهيد، از او بخواهيد برنامه خود را برای حل مسائل جامعه به شما ارائه کند؟ روشن است که منظور وعده و وعيدهای دوم خردادی (۱۳۷۶) خاتمی يا سوم تيری (۱۳۸۴) احمدی نژاد نيست. منظور برنامه ای است که بتواند در چهارچوب نظام اسلامی موجود و قانون اساسی اسلامی، به مطالبات سياسی، اقتصادی و اجتماعی مردم، از آزادی احزاب و مطبوعات تا مشکل حجاب اجباری، از آزادی و امنيت سرمايه گذاری تا مشکل بيکاری و تأمين معيشت، از تأمين مسکن و نان تا مشکل اعتياد و فساد، و سرانجام از تحريم و انزوای بين المللی تا روابط دوستانه با جامعه جهانی و کشورهای منطقه پاسخی عملی ارائه کند.
رفسنجانی، خاتمی و کروبی به زنانی که در خيابان روسری از سر بر می دارند و همان جمله بيست و هشت سال پيش را به شکلی ديگر تکرار می کنند چه پاسخی خواهند داد؟ به دانشجويانی که به مثابه نخستين شرط لازم دانش جويی خواهان آزادی بيان و تشکل هستند، چه خواهند گفت؟ آيا حقوق معلمان را افزايش داده و امکان وام مسکن برای آنها به وجود خواهند آورد؟ آيا محتوای کتابهای درسی را که سرشار از نفرت و نژادپرستی فراگير است تغيير خواهند داد؟ آيا حقوق کارگرانی را که ماههاست دستمزد نگرفته اند پرداخت خواهند کرد؟ اشتغال به وجود خواهند آورد؟ امنيت سرمايه را تأمين خواهند کرد؟ غنی سازی اورانيوم متوقف خواهد شد؟ از پشتيبانی تروريسم در کشورهای منطقه دست برخواهند داشت؟ حتی اگر موجوديت اسراييل را به رسميت نشناسند، دست از فلسطين بر خواهند داشت؟ احزاب سياسی راست و چپ را آزاد خواهند کرد؟ خبررسانی و گزارش دهی را از راديو و تلويزيون تا مطبوعات و اينترنت آزاد می کنند؟ در يک کلام: آيا در راه نابودی رژيمی که خود بر پا داشته اند و با جان و دل برای حفظ آن می کوشند، گام برخواهند داشت؟ پاسخ اين پرسش را به عقل شما خواننده عزيز و مردمی که از اين رژيم ناراضی هستند، می سپاريم. زنانی که درست مانند بيست و هشت سال پيش در نخستين تظاهرات اعتراضی پس از انقلاب اسلامی در پاسخ شعار «يا روسری، يا توسری» با «نه روسری، نه توسری» حجاب اجباری از سر بر می دارند و می گويند «ما روسری نمی خوايم، آزادی می خوايم» پاسخ اين پرسش را می دانند. آيا به اصطلاح روشنفکران و مدعيان دمکراسی و حقوق بشر نيز آن را می دانند؟

گفتگو با عليرضا ميبدی درباره رسانه های ايرانی لس آنجلس


علیرضا میبدی یکی از شناخته شده ترین چهره های رسانه ای و ادبی لس آنجلس است که طی هجده سال اقامت در این شهر، ضمن برنامه سازی در رادیو و تلویزیونها

یکی از ترانه سرایان موفق لس آنجلس بوده و در عین حال چند برنامه ادبی روی لوح فشرده (سی دی) منتشر کرده که با استقبال عمومی روبرو شده است.
اما حدود یک سال است که علیرضا میبدی از لس آنجلس کوچ کرده و در یکی از شهرهای کوچک نزدیک لاس وگاس در ایالت نوادا به فعالیتهای خود ادامه می دهد.
از او پرسیدیم که چه عاملی باعث شده که لس آنجلس را پس از این همه سال ترک کند؟
یکی به خاطر عذاب حرفه ای که لازم نیست که زیاد در باره اش توضیح بدهم اما خیلی سخت است که شما در فضائی کار بکنید که تعداد همکاران حرفه ای شما خیلی کم و اندک باشد و متأسفانه این وضعیت در لس آنجلس حاکم است و یکی هم به خاطر ازدحام بیش از حد در لس آنجلس، ترافیک سنگین و نیاز به داشتن تنفسگاهی برای زندگی معنوی خودتان و مطالعه کردن و از این قبیل.
گفتگو با عليرضا ميبدی
الآن شما در نوادا همان کاری را که قبلاً در لس آنجلس می کردید، انجام می دهید یعنی با تلویزیون همکاری می کنید، کارهای هنری خودتان را هم می کنید مثل شعر گفتن و نوشتن یا آن سی دی هایی که درست می کردید در مورد شعر و ادبیات و اینها؟
در مورد کار که دارم دنبال می کنم؛ با تلویزیون پارس و رادیوی صدای ایران همکاری دارم.
رادیو برنامه ما را از طریق تلویزیون پاس رله می کند، مضاف بر اینکه آنجا استودیو درست کردیم و از همان استودیو هم به طور مستقیم برنامه را می فرستیم به پارس ، پارس هم می فرستد روی ماهواره.
آن کارهایی هم که پیش از این می کردم ادامه دادم البته آخرینش نیمه تمام مانده که در شرف انتشار است، متأسفانه آنها نیمه کاره مانده اند ولی باید بزودی تکمیل و روانه بازار بشوند.
چون کار شما دو جنبه دارد و در دو زمینه مختلف است یکی کار ادبی و هنری است و یکی کار رسانه ای و شاید بشود گفت سیاسی، اول برویم سر کار هنری شما؛ ترانه های خیلی معروف لس آنجلس را اشعارش را شما سرودید که منتشر شده، آیا هنوز این کار را دارید ادامه می دهید؟ چون من با کسان دیگری که صحبت می کردم می گفتند به خاطر اینکه سبک و سیستم موسیقی تغییر کرده بین شاعرها و آهنگسازها خیلی کمکاری دیده می شود، شما هم به این کمکاری دچار شدید؟

بحران بزرگ در کار رسانه ها در سالهای اخیر، متأسفانه گره خوردن کارهای تشکیلاتی است با کار برنامه سازی و همین طور هدف و مأموریت رسانه ها

عليرضا ميبدی
والله یک مقداری به خاطر اینکه سطح سلیقه مردم پایین آمده در نتیجه ترانه و ترانه سرایی در لس آنجلس وضعیت بغرنجی پیدا کرده که در اروپا هم به همین ترتیب است و در ایران هم حتی ترانه ها بسیار نزول کرده است.
ما با این کارهایی هم که اخیراً منتشر می شود سنخیتی نداریم چه از نظر فکری و چه از نظر کار ترانه سرایی.
اغلب دوستان من مثل تورج نگهبان که در این زمینه حقی به گردن موسیقی دارد و اسمش و ترانه هایش با موسیقی معاصر ایران گره خورده هم تقریباً همین نظر را دارند که دیگر نمی شود کاری انجام داد.
فکر می کنم که بهتراست ما بنشینیم کنار و ببینیم که کی این دوره تمام می شود، چون به هر حال به نظر می رسد که دوره ای موقتی در موسیقی پیش آمده و باید منتظر انشاء الله رحلتش باشیم.
خوب این کمکاری، شاید اصلاً نشود به آن گفت کمکاری بلکه باید گفت بیکاری، از نظر مالی به کسانی که کارشان این بوده لطمه نمی زند؟
ترانه و ترانه سرایی می دانید که هیچوقت درآمد زیادی برای صاحبش نداشته و بیشتر برای خود خواننده درآمد می ساخته، ترانه سراها هم معمولاً یک چیزی می گیرند بابت ترانه ای که می سرایند و قضیه تمام می شود ولی برای خواننده این ابتدای کاراست، چون بعداً می توانند همین ترانه ها را به شکلهای کاملاً مختلف واگذار بکنند یا اگر واگذار کردند می توانند بابت انتشارش در آینده پولی بگیرند و درآمدی کسب بکنند که متأسفانه شامل حال ترانه سرایان و حتی آهنگسازها نمی شود.
برگردم در همین زمینه یک کمی آن طرفتر، من تغییری در سیستم و روش شما دیدم، قدیمها شما بیشتر به موضوعهای اجتماعی می پرداختید، به ادبیات می پرداختید، ولی الآن در برنامه های شما سیاست درجه یک را دارد، یعنی اولویت برای شما سیاست است. چطور شد که شیوه شما تغییر کرد؟
با توجه به اینکه برنامه ها رابطه مستقیم با مردم دارد گاه این پیش می آید که اصلاً هم خوب نیست که شما زیر فشار مخاطب قرار می گیرید یعنی او سعی می کند که در کار برنامه سازی دخالت بکند حتی به شما خط بدهد یا پیشنهاد بدهد.
ما متأسفانه به همین علت اغلب زیر فشار مخاطبان بوده ایم و گاه ناچاریم به اقتضای خواست آنها عمل بکنیم.
این از طرفی خوب و نشان دهنده احترام برنامه ساز و رسانه به مخاطب خودش است ولی از طرف دیگر ممکن است که آنها اسباب گمراهی شما را فراهم بکنند.
من خودم علاقمندم که ادبیات را چاشنی برنامه خودم بکنم، وقتی از شعر استفاده می کنم سعی می کنم به اقتضای مطالبی باشد که در برنامه عرضه می کنم، یعنی شعر خودش جای ویژه ای دارد و در ارتباط با مجموعه مطالبی است که در برنامه عنوان می شود اما اعتراف می کنم که گاهی اوقات هم تحت تأثیر مخاطبان یا زیر فشار آنها قرار گرفته و به خواست آنها عمل کرده ایم که این البته برای خود من راضی کننده نبوده است.
برخی از برنامه سازهای ما که با روش رسانه های همگانی آشنا نبودند دچار سهو و اشتباهی شدند که بقیه رسانه ها و بقیه برنامه سازها را هم قربانی کردند، می توانم بصراحت بگویم گمراهی کل نهضت و جنبش را پدید آوردند

عليرضا ميبدی
به غیر از خواست مخاطبان آیا خواست صاحبان رسانه ها هم تأثیری در کار شما دارد؟
اصلاً، در آمریکا که واقعاً نه.
شاید مردم و آنهايی که با روش زندگی رسانه ای در آمریکا آشنا نیستند، تصور کنند که همیشه صاحب تلویزیون یا صاحب رسانه می تواند اثرگذار باشد اما این طور نیست و اگر خود برنامه ساز به خواستهای مالک یا صاحب برنامه کوچه ندهد مطمئن باشید که شما آزادی عمل دارید که هر چه دلتان می خواهد عرضه بکنید چون در آمریکا چنین امکانی حتی از نظر قانونی وجود ندارد.
این رسانه هایی که کار سیاسی می کنند مثل همین تلویزیونی که شما در آن کار می کنید و خودشان می گویند که کارشان مبارزه سیاسی است، به نظر شما که خودتان هم درگیر بودید و شاهد بودید، این چیزی که اینها اسمش را مبارزه می گذارند یا مبارزه ای که می کنند آیا تأثیری داشته و اگر داشته تاثیرش چه بوده؟
دشواری بزرگ، گره بزرگ و می شود گفت بحران بزرگ در کار رسانه ها در سالهای اخیر، متأسفانه گره خوردن کارهای تشکیلاتی است با کار برنامه سازی و همین طور هدف و مأموریت رسانه ها.
این امر اغلب هم مردم و هم برنامه سازها را دچار سوء تفاهم کرده، کار رسانه علی الاصول وظایف تشکیلاتی نیست، رسانه اصلاً نمی تواند وارد کارهای تشکیلاتی بشود.
یعنی نباید حزبی باشد؟
اصلاً رسانه با تحزب میانه ای ندارد، رسانه باید کار خودش را انجام بدهد، سعی کند که ارگان گروهی نشود چون آن وقت ما می رسیم به رسانه های موجود که رسانه های گروهی اند و نه رسانه های همگانی.
ما از روز نخست به دنبال رسانه های همگانی بودیم تا همه را در بر بگیریم، همه گروهها، همه اقشار و همه طبقات را.
متأسفانه گاه به خاطر همین اشتباهاتی که آدمهایی که غیرحرفه ای هم هستند مرتکب می شوند، رسانه ها میل پیدا کرده اند به اینکه در اختیار و در اختصاص گروه خاص و ویژه ای باشند.
این است که وقتی صحبت رسانه های مبارز هم می شود بلافاصله همان رسانه های متحزب به نظر می آیند، رسانه هایی که وابستگی حزبی دارند و این به نظرم نقض غرض است.
هیچ راهی برای اصلاح وضع وجود ندارد مگر اینکه تغییرات اساسی پیش بیاید، مگر اینکه بگویند داشتن تلویزیون یا اجرای برنامه های تلویزیون احتیاج به مجوز دارد

عليرضا ميبدی
ما آمده ایم اینجا مبادله اطلاعات بکنیم، آگاهی بدهیم یا کار خبری بکنیم ولی اغلب به خاطر اینکه برخی از برنامه سازهای ما با روش رسانه های همگانی آشنا نبودند دچار سهو و اشتباهی شدند که بقیه رسانه ها و بقیه برنامه سازها را هم قربانی کردند، اضافه برآن من می توانم بصراحت بگویم گمراهی کل نهضت و جنبش را پدید آوردند.
این آیا در اثر حرفه ای نبودن است یا آن طوری که خیلیها در لس آنجلس می گویند، غرضی در کار است؟
نخیر حرفه ای نبودن است.
خیلی ساده است؛ آدمهایی که این کاره نبودند به این کار روی آوردند به خاطر امکاناتی که در آمریکا وجود داشته، یعنی اینکه شما می توانید بدون داشتن مجوز، مجوز دولتی یا غیردولتی، صاحب رسانه بشوید و برنامه تلویزیونی داشته باشید، می توانید تلویزیون بزنید، می توانید روی تلویزیون در سرتاسر جهان پخش بکنید.
خوب اینها امکاناتی است که فقط در آمریکا هست در هیچ جای دیگر دنیا نیست، این کار را آسان کرده حتی برای کسانی که سوداهایی در سر دارند، یک گروه ممکن است که سودای شهرت داشته باشد، یک گروه سودای تجارت داشته باشد.
هر کس به اقتضای شغلی که داشته و در سالهای اخیر هم، تجارت فرش، می دانید که الآن برنامه بسیاری از تلویزیونهای فارسی زبان ویژه حراج فرشهای ایرانی است و اغلب ساعات اختصاص دارد به فروش فرش.
به نظر من اگر فضائی حرفه ای بر لس آنجلس حاکم بود مشکلات پیش نمی آمد، چون ما آدمهای حرفه ای بالاخره قاعده کار را می شناسیم، می دانیم که مساحت گلیم خودمان چقدر است و سعی می کنیم پا را از گلیم فراترنگذاریم و در چهارچوب قواعد حرفه ای عمل بکنیم.
وقتی می بینم که برخی از برنامه سازهای ما، برخی از صاحبان رسانه ها، این چیزها را رعایت نمی کنند و در نتیجه مردم به روشهای من درآوردی عادت می کنند، فکر می کنم ما روزنامه نگارهای قدیمی به درد این دوره نمی خوریم و بهتراست بتدریج کنار بکشیم.
من گاه به صرافت افتاده ام که اصلاً این کار را بگذارم کنار بروم دنبال کار دیگری چون فکر می کنم که هیچ راهی برای اصلاح وضع وجود ندارد مگر اینکه تغییرات اساسی پیش بیاید، مگر اینکه بگویند داشتن تلویزیون یا اجرای برنامه های تلویزیون احتیاج به مجوز دارد.
آن دوره ای که ما مطمئن شویم ایران در آستانه تغییرات و تحولات بررگ قرار دارد، مطمئن باشید که دوباره همه مثل حلقه های زنجیر به هم وصل می شویم

عليرضا ميبدی
شما بخواهید ناخن پاک کنید، بنگاهی درست بکنید در همین آمریکا که مانیکور پدیکور بکنید احتیاج به مجوز دارد، باید بروید دوره ببینید تا به شما اجازه بدهند، ناخن پاک کردن اجازه می خواهد اما برنامه سازی در آمریکا اجازه نمی خواهد.
در مورد همین تلویزیونها و رسانه ها من درک می کنم که تلویزیونهایی که کار سیاسی می کنند با آنهایی که کار سیاسی نمی کنند اختلاف دارند و به هم اتهاماتی می زنند، در حالی که در یک کار هستند، یعنی هدف اعلام شده آنها یکی است، مبارزه است با حکومت ایران، و باز آن ایده آلی هم که دارند یکی است مثلاً همه آنها یک نوع حکومت را می پسندند، اینها چرا با هم اختلاف دارند؟ مدیر یکی از تلویزیونهای غیرسیاسی به من می گفت که این اختلافات همه سر بی پولی است یعنی اگر وضع مالی اینها خوب بشود اختلافات همه از بین می رود، شما فکر می کنید که پول است که باعث این اختلافات می شود؟
نه آقا اینها تعطیلی تاریخی است.
اینها تصور می کنند که در تعطیلات تاریخی اند و شرایط لازم برای ایجاد تحولات و تغییرات در ایران نیست و به نظر من همین حالت باعث شده که اینها بیخود به جان هم بیفتند و خودشان هم نمی دانند برای چه.
ولی ته قضیه را که نگاه می کنید می بینید که شاید بیشتر همین به خاطر آگهی باشد، درآمدهایی باشد که گیر یک عده ای می آید، گیر یک عده ای نمی آید و این اختلاف انداخته است.
خود من هیچوقت متوجه نشدم که ریشه واقعاً در کجاست.
شما نمی توانید تشخیص بدهید که ریشه این اختلافات کجاست و علی الاصول چرا باید رسانه هایی که با هم درگیرند رسانه را تبدیل بکنند به سنگر، سنگر جنگهای شخصی و لشکرکشیهای خصوصی.
البته شما این توضیحاتی که الان دادید من متوجه شدم که چرا از لس آنجلس رفتید ولی هیچ احتمالی هست که بالاخره این وضع روزی تغيير کند؟ بالاخره جامعه ای ایرانی هست که چندصد هزار نفر جمعیت دارد، بزرگترین جامعه ایرانی خارج از کشور است، خیلیها در داخل ایران شاید چشم امید به آنجا داشته باشند.
صد درصد، به نظر من آن دوره ای که ما مطمئن شویم ایران در آستانه تغییرات و تحولات بررگ قرار دارد، مطمئن باشید که دوباره همه مثل حلقه های زنجیر به هم وصل می شویم.
اینها همین طوری که گفتم به خاطر بیکاری تاریخی است، یا احساس اینکه ما آمده ایم به تعطیلات تاریخ، حالا فرصت پرداختن به مسائل جدی نیست.
در نتیجه ما به مسائلی می پردازیم که نه از اهمیتی برخوردارند، نه گره ای را باز می کنند، نه مشکل گشا هستند و برعکس مشکلات را بیشتر می کنند، سوء تفاهمات را دامن می زنند.
ما ملتی هستیم که استعداد غریبی داریم در گسترش سوء تفاهمها، باید سعی بکنیم که تفاهمات را دامن بزنیم اما متأسفانه هنوز به آنجا نرسیده ایم مگر اینکه احساس بکنیم
ه فضا جدی است.

۱۳۸۶ خرداد ۱۷, پنجشنبه

پرويز صياد در روز هفتم


بعد از اينکه خود را ناگزير ديد که چهار صبح از خواب بيدار شود تا در برنامه روز هفتم شرکت کند گفت "من حتی در دوران سربازی هم صبح به اين زودی برای چيزی از خواب بيدار نشده بودم".
اما اين فقط بخشی از توضيحات پرويزصياد درباره تاريخچه فعاليت هايش بود.
خيلی ها شايد پرويز صياد را عموما با صمدش بشناسند، شخصيتی که او می گويد در ابتدای شکل گيری، قرار نبود اين گونه باشد.
برای شنيدن گفتگو اينجا را کليک کنيد
وقتی صحبت به حرفهای جدی تر می رسد پرويز صياد توضيح می دهد که صمد را نيز بايد نمادی از انتقاد به اوضاع اجتماعی کشور در پيش از انقلاب دانست، هر چند اين نقش بعد از انقلاب مستقيما حکومت را به چالش گرفت.
هر کاری هم که صمد کرده مانع از آن نشد تا از پرويز صياد قول بگيريم که چند ماه ديگر که به لندن آمد صمد را با خودش به استديو بياورد.
چند تن از شنوندگان نظر پرويز صياد را درباره بعضی از هنرمندان امروز سينما در ايران جويا شدند که او پاسخ داد کار خيلی از آنها را ديده و خوشش آمده است.
شنيدن اين واکنش از کسی که در نمايش "سينما رکس آبادان" گفته بود "تا وقتی حکومت سينما سوزان بر سر کار است به سينما نرويد" قابل تأمل بود.
بر آن شديم تا از پرويز صياد بخواهيم اين تناقض را حل کند. او گفت منظورش سينمای دولتی است که او برای آن ارزش قائل نيست و در آن زمان که نمايش نامبرده تهيه شد چنين تفکيک بارزی در سينمای ايران وجود نداشت.
شنيدن صدای شنونده ای از لاهيچان که زادگاه پرويز صياد است از تصادفات شيرين اين برنامه بود که او را خيلی خوشحال کرد.
کار بعدی پرويز صياد کاری است با هادی خرسندی طنز پرداز معروف که ادامه همان نمايش مشترک قبلی آنها بود با نام "هادی و صمد، ده سال بعد".

۱۳۸۶ خرداد ۱۴, دوشنبه

نظرات آيت الله محمدابراهيم جناتی، موسوی تبريزی، يوسفی اشکوری، بهمن کشاورز و فاطمه صادقی درباره ازدواج موقت، هم
ميهن

خبرگزاری فارس روز پنج‌شنبه گذشته خبر داد مصطفی پور‌محمدی وزير کشور در همايش هم انديشی حجاب در قم گفته است: ازدواج موقت بايد با جسارت در کشور ترويج شود.
«مينا» ۴۱ساله در يکی از سايت‌های مربوط به ازدواج موقت مطلبی با اين مضمون نوشته است: «شوهرم فوت شده و يک پسر مومن ۱۸ساله دارم، حاضر به صيغه هستم. اطلاعات و ميزان مهريه و مدت را برايم ايميل کنيد.» محسن ۲۰ ساله دوست دارد که ازدواج موقت را تجربه کند، او که شماره تلفن‌اش را روی سايت مربوط به صيغه گذاشته است، می‌گويد: «ماهانه يک سکه بهار آزادی به عنوان مهريه پرداخت می‌کنم و می‌خواهم که همسر موقتم مقيد به اصول دينی باشد.» محسن با صدای دورگه‌ای که هنوز انگار سال‌های بلوغ را طی نکرده است، می‌گويد: «تا هروقت که بخواهيد مدت را تمديد می‌کنم. منتها پيش از آن بايد در يک مکان عمومی همديگر را ملاقات کنيم و اگر شما موافق بوديد برای عقد موقت به محضر برويم.» محسن‌ها و ميناها در شرايطی به جست‌وجوی زوجی مناسب برای صيغه هستند که وزير کشور پنج‌شنبه گذشته (۱۰ خرداد) در همايش هم‌انديشی حجاب در قم اعلام کرد که «ازدواج موقت بايد با جسارت در کشور ترويج شود.»«مصطفی پورمحمدی» گفت: «بالا رفتن سن ازدواج در کشور باعث به وجود آمدن معضلات فراوانی می‌شود. ازدواج موقت تنها برای کامجويی مردان متاهل نيست که بروند و برای بار چندم ازدواج کنند، مگر امکان دارد که اسلام نسبت به جوانان ۱۵ ساله‌ای که خداوند شهوت را در وجود آنها قرار داده بی‌تفاوت باشد.»
وزير کشور همچنين اعلام کرد: «در شرايط فعلی امکان ازدواج به دلايل مختلف اجتماعی وجود ندارد و ما نيز نمی‌توانيم نسبت به خصوصيات سنی قشر جوان جامعه بی‌تفاوت باشيم. برای ارضای ميل جنسی جوانانی که امکان ازدواج ندارند بايستی فکری شود.» وزير کشور در اين همايش راه‌حل خود را نيز ارائه داد: «اکنون وقت آن رسيده که حوزه‌های علميه به اين امر اهتمام ورزند و به بررسی برخی حواشی که از اجرای اين حکم خدا در جامعه ممکن است به وجود بيايد، بپردازند.» پيش از اين هم آقای هاشمی رفسنجانی در سال‌های پس از جنگ در نماز جمعه يک بار به منظور صيانت جامعه از آلودگی‌های اخلاقی و تاکيد روی راهکارهايی که شرع اسلام به آنها اشاره کرده است روی ازدواج موقت بحثی را باز کرده بود که در آن زمان با واکنش‌های مثبت و منفی در مسوولان و زنان و مردان جامعه روبه‌رو شد. اين روز‌ها بحث ازدواج موقت و صيغه ميان مسوولان و جامعه مذهبی در کش و قوس است، گروهی مخالف و گروهی موافق هستند. «آيت‌الله جناتی» يکی از موافقان طرح صيغه است، تا آنجاکه در رساله خود، برای ازدواج موقت دختر اجازه پدر را ضروری نمی‌داند. او به هم‌ميهن می‌گويد: «به اين مساله در رساله‌ام به صورت کامل پرداخته‌ام، به نظرم ميان ازدواج موقت و دائم تفاوت چندانی وجود ندارد، وقتی در ازدواج موقت هر دو طرف متدين و مقيد باشند هيچ فرقی با نوع دائم ندارد تنها به اقتضای شرايط بايد يکی از اين دو گزينه را انتخاب کرد.»

irani

ما پیروزیم چون حق با ماست
اعتیاد نه
از مرگ نمیترسیم
در ظلم نمیمانیم
احترام به پدر و مادر پیشکسوت
زنده باد ازادی
زنده باد دموکراسی
همه به ایران فکر می کنیم
خداوند ایران نگهبان تمام مبارزین باشد
دست به دست هم دهيم به مهـر ميهـــن خويــش را كنيـــم اباد
ایرانی سر بلند
ایران سر فراز اهورا نگه بان ایران باد
پرچم سه رنگ شیر خورشید ایران همیشه در اهتزاز باد
پاینده باد پارس زمین و پارسیان
برافراشته باد درفش شیر و خورشید نشان