اين است متن سخنانی که قراربود در« نشست پاريس» ايراد شود ، اما متأسفانه يا خوشبختانه سياستمداران و اهل «حرفه» آنقدر حرف و حديث و سخن های گفتنی داشتند که برای گردانندگان «نشست » ميسّرنشد تا مرا از عنايتِ يک فرصت کوتاه ۵ دقيقه ای برخوردار سازند. گويا «مجريان محترم اين برنامه» ، «م. سحر» را که سالهاست به «زبان فارسی» و «هويت ايرانيان» و مسائلی از اين گونه می انديشد و در بارهء آنها می نويسد؟* ، به اندازهء کافی« خودی» نمی دانستند و به حق اورا جزء«راه گم کردگان ِ نشست پاريس» به حساب می آوردند. در هر حال از آنجا که می بايد اين حرف ها طرح شوند و از آنجا که نشر آن ، نشانگر علت اصلی حضور «غير حرفه ای» هايی همچون من نيز در اين گونه جلسات تواند بود ، به انتشار آن اقدام می کنم. اين يادداشت ها که بعد از ظهر روز شنبه شانزدهم ژوئن ۲۰۰۷ دريکی از کافه های نزديک محل «نشست» در پاريس قلمی شدند، بدون هيچ جرح و تعديل،عين مطالبی ست که بنا بود دراين« گرد هم آيی » عرضه شوند.
م. سحر
با سلام و سپاسگزاری از ايرانيانی که زحمت برگزاری چنين جمعی را بر خود هموار کرده و شرايطی را فراهم آورده اند تا ما ضمن داشتن عقايد گوناگون بتوانيم باهم زير يک سقف جمع بشويم و دربارهء آيندهء کشورمان و درباره هدف و آرزوهای ملت ايران يعنی آيندهء دموکراتيک و سعادت بخش مردم بحث کنيم و به مبادلهء نظر و آراء بپردازيم ، و بکوشيم تا برای خروج از اين وضعيت دشواری که ملت ما بدان گرفتار و محکوم به تحمل آن شده است ، راه حلی پيدا کنيم.
آنچه که مرا به حضور در اين جلسه ترغيب می کند ، همان آرزوی جمعی ماست که به آن اشاره کردم ، اما آنچه مرا به آمدن پشت تريبون و گفتن اين چند کلمه برمی انگيزد ، وجود و سماجت برخی نظراتی ست که می کوشد خود را به پلان اول همهء مسائل منتقل کند و اصل قضيه را که همانا پايان دادن به عمر استبداد و برقراری حکومت دموکراتيک در ايران است در پردهء استتار بپوشاند يا به مراحل و منازل بعدی انتقال دهد.
حرف من اين است که :
يک حرکت سياسی که پس از سالها با پشت سر نهادن دشواری های گوناگون ايجاد می شود ، می بايد سنگ بنای خود را بر مفاهيم درست و حقيقت جويانه بنيان نهد.
(قبل از هرچيز اميدوارم لحن صريح و فارغ از مصلحت انديشی مرا ببخشيد و از من انتظار حفظ ديپلماسی نداشته باشيد زيرا من بيرون از هرگونه مصلحت انديشی سياسی يا تشکيلاتی سخن می گويم. « زير بارند درختان که تعلّق دارند.»)
سخن من اين است که :
ما موظف نيستيم که بنا بر هيچ مصلحتی ، حتی برای جلوانداختن سقوط حکومت استبداد دينی و پايان دادن به اين مرارت و خفّت ِ ملی که همانا نظام حاکم بر ايران است ، بر افکار نادرست و اصول ِ برساخته و تقلبی تکيه کنيم و بر سر حقايق اثبات پذير تاريخی و فرهنگی با کسانی به داد و ستد سياسی بپردازيم که بنا بر گرفتاری های ايدئولوژيک يا افکار پاتولوژيک خود دلی با ايران و سعادت همهء مردم اين سرزمين ندارند. بلکه خود را نمايندهء قومی بخشی از اين مردم می شمارند و مدعی اند که سخنگويی کسانی را برعهده دارند که نسبت به ديکران تافتهء جدابافته اند و سعادتِ بخشی از هموطنان ما را در تعارض با سعادت و خوشبختی و منافع بخش يا بخش های ديگر از اين ملت می دانند.
آيا چنين داد و ستد های سياسی بر سر اصول و بر سر حقايق آشکار يا آشکار شونده ، حتی اگر به ظاهر هم بتواند برای مدتی جمعی را در اطراف خود گرد آورد ، در عمل و در درازمدت جز نُطفهء آزادی سوزی و تفرقه و برادرکُشی را در خود نخواهد پرورد؟
آخر چه ضرورت تاکتيکی يا چه شتاب زدگی و اشتياق به کسب قدرت آسان ياب حکم می کند که جمعی به نام خير و صلاح جامعه ايران يک سری اصول نادرست و پيش فرض های غلط و مغرضانه ، مبتنی بر نظريات بی بنياد و ناخالص را بپذيرند و با دارندگان ِ آنها مماشات ورزند و «حق با شماست ، اما ...» بگويند؟
آيا پذيرفتن و «کادو دادن» به نظرياتی که بی حقيقتی و جعلی بودن آنان به لحاظ تاريخی و علمی بر همهء اهل نظر و فرهنگ و اجتماع به ثبوت رسيده است ، هرگز ما را به حقيقتی که در راه ِ درک و دريافت آن ده ها سال است که بال و پر در خون می زنيم خواهد رسانيد؟
چرا می پذيريد که اصطلاح «ملل ايران » يک اصطلاح سياسی سالم و مبتنی بر صداقت است و غرض ورزانه نيست؟
چرا می پذيريد که در ايران ملتی يا قومی به نام «قوم» يا « ملت فارس» موجوديت دارد و زبان فارسی منحصر به اوست؟
اين گفتهء به دور از حقيقت تاريخی و علمی را ـ که اثبات نادرستی اش نياز به دانش فراوانی هم ندارد ـ چرا می پذيريد؟
به استدلالات و نظريه هايی که بر اساس اين پيش فرض ِ ساختگی بنا شده است چرا اعتبار سياسی می بخشيد و با مدعيان و مروّجان چنين نظرياتی بده و بستان سياسی و تشکيلاتی می کنيد؟
آيا بايد روزی برسد که فرزندان من و شما به روی هم هفت تير بکشند و همديگر را به قتل برسانند، تنها بابت اينکه يکی از آنها به آب می گويد «آب » و آن ديگری می گويد «سو»؟
آيا تجربهء دردناک خمينيسم کافی نيست تا ازيادآوری هذيانات کسانی همچون آل احمد يا شريعتی يا خيلی های ديگر که افاضاتشان را وحی ِ مُنزل می پنداشتيم و متأثر از آراء آنان به گِردِ اوباش ِ خمينی حصار گوشتی می ساختيم ، بر خود بلرزيم؟
آيا می بايد امروز نيز هذيانات ِ ديگری را جانشين ِ آنها کنيم تا برای آيندهء پر درد و دريغ ِ ديگری زمينه سازی شود؟
ما ايرانی ها اول بايد تکليفمان را با خودمان و با اعتقادات ايدئولوژيک ِ سپری شده و مُرده روشن کنيم!
هرگز نبايد به حقيقت پشت کنيم و به اصول و دُگم های ناراست باج ِ سياسی بدهيم.
اگر افکاری که ايران را يک« مجموعهء ساختگی از ملت ها» می داند و زبان ِ فارسی را« زبان تحميلی » يکی از اين «ملت» ها به شمار می آورد درست است و اثبات کردنی ست ، پس نخست بايد همهء ما ايرانيان ـ در اوپوزيسيون يا «پوزيسيون» ـ صحت آن را بپذيريم و برمبنای چنين «حقيقت ِ پذيرفته » ای به چاره جويی بينديشم و برای رفع مشکلات فاجعه آفرين کشورمان ، صميمانه کوشش کنيم.
اما چنانچه معلوم شود که اينگونه افکار و نظريه پردازی ها مبتنی بر دروغ های بزرگ تاريخی اند و چنانچه دانسته شود که از جملهء فکر سازی ها و نظريه پردازی های بدانديشانه ای هستند که غالباً وارداتی و متأثر از استالينيزم و سياست های ۷۰ سالهء روسيهء شوروی يا سياست ها و رؤياپردازی های مغرضانهء زياده خواهان و زياده گويان پان تورانی ِ ترکيه يا پان عربی بعثی و ناصری بوده و به ضرب و زور ايدئولوژی ها و سياست ها و ولخرجی های بيگانگان درايران رواج يافته و طی چندين دهه ، درخانه ذهن بسياری از کوششگران سياسی لانه کرده و به تخريب فرهنگ و سياست و اجتماع پرداخته بوده اند ، در اين صورت چه می بايد کرد؟
چنانچه بی بنيادی و ناراستی اين گونه افکار به ثبوت برسد ، آيا بازهم می توان و می بايد آنها را مبنا و پايهء اصولی شمرد که قرار است برای ايران آينده ، آزادی ، دموکراسی و سعادت به ارمغان بياورد؟
به نظر من ، هيچ انگيزه و مصلحت انديشی سياسی و تاکتيکی نبايد در خدمت تحميل ِ نظرياتی که نادرست و توجيه ناشدنی هستند قرار بگيرد. زيرا قدم نهادن در چنين راهی ، حرکت به سوی «ترکستان» ِ وحشت خواهد بود و بی ترديد به تقويت استبداد خواهد انجاميد که: آزموده را آزمودن خطاست.
به نظر من می بايد از ميان فرهيختگان و انديشمندان و دانايان به علوم اجتماعی و علوم انسانی و نيز ادبيات و تاريخ و فرهنگ و وزبان شناسی و مردم شناسی و قوم شناسی ، کسانی به جدّ کمر همت ببندند و به کار نقد و بررسی باورها و اعتقادات و دُگم های سُنتی شده و «جا خوش کرده » بپردازند .
می بايد ميراث شوم ايدئولوژيک صدسال ِ اخير را با نگاهی مُدرن و خاصه حقيقت جويانه و خيرخواهانه نقد کرد.
می بايد اصول تحميل شده را با سلامت کامل ِ عقلی و با روشی بيرون از هرگونه کژنگری های سياسی و ايدئولوژيک
يعنی با اتکای کامل بر وجدان علمی و حقيقت جويی سنجيد و بازبينی کرد.
به خصوص فعالان سياسی ايران امروز ، چه در طيف ِ راست و چه در طيف ِ چپ بايد به دو سؤال مهم پاسخ عقلی و علمی بدهند : دو سؤالی که همهء نظريه پردازی های تفرقه افکن و پراکنده ساز و جدايی طلب ، بر بنياد پاسخ های نادرست آن و بر فرضيات مجعول و مقلوب مربوط به آن بنا شده بوده است.
بنا بر اين پاسخ بايد داد که :
۱ ــ آيا ايران کشوری «کثيرالملّه» است ؟
و ثابت می بايد کرد و امضاء می بايد کرد.
۲ ــ آيا ملتی به نام «ملت فارس» روی اين کُرهء خاکی وجودِ خارجی دارد ؟
و آيا زبان فارسی زبانی خاص و منحصر به چنين «ملت» يا چنين «قوم» يا چنين «مليت» ی هست ؟
بايد يک بار برای هميشه به اين دو سؤال پاسخ داده شوند و حقانيت يا بطالت آن به وضوح در معرض د يد ِهمهء ايرانيان و جهانيان قرار داده شود و يکبار برای هميشه می بايد فرهنگ سياسی ايران از اسارت و اثرات مخرب جدل های قبيله ای و «جنگ هفتاد و دو ملت» بيرون آيد .
جامعهء سياسی و فرهنگی ما به جای چنين درگيری های ناسودمند و فرساينده و ويرانگری که متأسفانه سال هاست همت و غيرت بسياری از هم وطنان ما را صرف خنثی کردن پويش ها و آزمون ها وآرمان ها و آرزوهای ايرانيان می کند ، سرانجام می بايد انرژی خود را به تمام و کمال در جهت هدف های والای ۱۵۰ سالهء ملت ايران که جز آزادی و دموکراسی برای همهء مردم اين سرزمين نبوده و نيست به جريان بيندازد.
ديگر مثل روز روشن شده که اين دو سؤال کليدی مايهء بسياری از شرّ های تئوريک ۷۰ــ ۸۰ سالهء اخيردر ايران بوده اند.
همهء اين تئوری های ديگرطلبی ، تفرقه گر که می توانند زير نقاب ِ فرمول هايی مثل خودمختاری يا فدراليسم هم پنهان شوند، بر مبنای اين دو پيش فرض بنا شده اند.
اگر اين دوفرضيه از حقيقتی برخوردار ند ، در اين صورت هيچ انسان باوجدان و آزادانديشی نمی بايد در برابر خواست های استقلال جويان و خودمختاری خواهان يا فدراليسم طلبان بايستد زيرا حقيقت حکم می کند که به مطالبات برحق و انسانی منتج از آنها گردن نهاده شود ، اما اگر ثابت شود که اين پيش فرض ها ساختگی ست و دست ِ بيگانه بيش از دست ايرانيان در توليد و تبديل و ترويجِ آنها کوشا بوده است ، بنابراين می بايد بسيار قاطعانه در برابر آن ايستاد و بنا بر هيچگونه مصلحت انديشی و هيچ انگيزهء سياسی نمی بايد به دارندگان ِ چنين نظرياتی امتياز داد و شرايطی را فراهم آورد که اين گونه نظريات و افکار در شکل ها و با صورتک های گوناگون در ميان ايده ها و گفتمان های آزادی خواهانهء ايرانيان تعبيه شوند و زير عنوان هايی همچون «حقوق بشر» يا« فدراليسم» ، يا «حق تعيين ِ سرنوشت» در مباحث و «ديسکورس» های روزانه جا باز کنند و«دُز»ها و اندازه های رقيق يا غليظ تئوريک و ايدئولوژيک آنها بسيار زيرکانه در رگها و عروق بيانيه ها و اساسنامه های سياسی و تشکيلاتی تزريق گردند. (می دانيم که خيلی ها در اين «هنر» و اين «حرفه» و در اين شيوه دارای سُنتی حسنه و تجربه ای ۷۰ ساله اند.)
اگر چنين کنيم ،می بايد به سهم خود مسئوليت خونريزی هايی را بپذيريم که متأسفانه در نواحی مختلف کشور ما ـ در حال حاضر نيز ـ در جريان اند و با نهايت تأسف احتمال تشديد و تداوم آن در سال های آتی فروان خواهد بود که گفته اند:
سر چشمه شايد گرفتن به بيلچو پُرشد نشايد گرفتن به پيل
بايد سرِ چشمهء کژانديشی را با نقد کژانديشی بست و با سخن ِ حقيقت نگر و اقناعی و متکی بر خِرَد و فرهنگ ، دوستان و هم وطنانی را که به تأثير از انگيزه های گوناگون به اسارت چنين نگاه ها و نظراتی درافتاده اند ، از تداوم و استمرار در تکراراشتباهات بازداشت و آنان را به جبههء بزرگ و شکوهمند آزادی برای همهء ملت ايران فراخواند و بدين گونه مسير آيندهء دموکراتيک و سعادتمندانهء ملت ايران را هموار ساخت.
بايد انرژی های همهء ما با همهء تنوعاتمان در مسير برقراری دموکراسی و کسب حقوق شهروندی در سراسر ايران به کار گرفته شود و اين سخن مولانا آويزهء گوش ِ ما باشد که :« چون که صد آمد ، نود هم پيش ی ماست».
صد همان دموکراسی و حقوق شهروندی همهء ايرانيان است و بدون داشتن اين صد ، نود و هشتاد و هفتاد ِ فدرلاليسم يا خودمختاری يا مطالباتی از اين نوع ، ناميسّر ، نامعقول و نقض غرض است.
پيروز باشيد!
محمد جلالی چيمه (م. سحر)
m.sahar@free.fr http://msahar.blogspot.com/
يادداشت
(*) علاقمندان می توانند برخی از نوشته های مرا در اين زمينه با عنوان های:
آذربايجان و زبان فارسی
درباره چند مفهوم
زبان فارسی يا« ملت فارس»
زبان فارسی ، باستان گرايی و هويت ايرانيان ( درپاسخ تقريرات رضا براهنی)
در نشانی زير يا در سايت های متعدد فرهنگی و پژوهشی ايرانيان ملاحظه کنند:
سخنها که بايد
http://sokhanhaakebaayad.blogspot.com/2007_02_01_archive.html
م. سحر
با سلام و سپاسگزاری از ايرانيانی که زحمت برگزاری چنين جمعی را بر خود هموار کرده و شرايطی را فراهم آورده اند تا ما ضمن داشتن عقايد گوناگون بتوانيم باهم زير يک سقف جمع بشويم و دربارهء آيندهء کشورمان و درباره هدف و آرزوهای ملت ايران يعنی آيندهء دموکراتيک و سعادت بخش مردم بحث کنيم و به مبادلهء نظر و آراء بپردازيم ، و بکوشيم تا برای خروج از اين وضعيت دشواری که ملت ما بدان گرفتار و محکوم به تحمل آن شده است ، راه حلی پيدا کنيم.
آنچه که مرا به حضور در اين جلسه ترغيب می کند ، همان آرزوی جمعی ماست که به آن اشاره کردم ، اما آنچه مرا به آمدن پشت تريبون و گفتن اين چند کلمه برمی انگيزد ، وجود و سماجت برخی نظراتی ست که می کوشد خود را به پلان اول همهء مسائل منتقل کند و اصل قضيه را که همانا پايان دادن به عمر استبداد و برقراری حکومت دموکراتيک در ايران است در پردهء استتار بپوشاند يا به مراحل و منازل بعدی انتقال دهد.
حرف من اين است که :
يک حرکت سياسی که پس از سالها با پشت سر نهادن دشواری های گوناگون ايجاد می شود ، می بايد سنگ بنای خود را بر مفاهيم درست و حقيقت جويانه بنيان نهد.
(قبل از هرچيز اميدوارم لحن صريح و فارغ از مصلحت انديشی مرا ببخشيد و از من انتظار حفظ ديپلماسی نداشته باشيد زيرا من بيرون از هرگونه مصلحت انديشی سياسی يا تشکيلاتی سخن می گويم. « زير بارند درختان که تعلّق دارند.»)
سخن من اين است که :
ما موظف نيستيم که بنا بر هيچ مصلحتی ، حتی برای جلوانداختن سقوط حکومت استبداد دينی و پايان دادن به اين مرارت و خفّت ِ ملی که همانا نظام حاکم بر ايران است ، بر افکار نادرست و اصول ِ برساخته و تقلبی تکيه کنيم و بر سر حقايق اثبات پذير تاريخی و فرهنگی با کسانی به داد و ستد سياسی بپردازيم که بنا بر گرفتاری های ايدئولوژيک يا افکار پاتولوژيک خود دلی با ايران و سعادت همهء مردم اين سرزمين ندارند. بلکه خود را نمايندهء قومی بخشی از اين مردم می شمارند و مدعی اند که سخنگويی کسانی را برعهده دارند که نسبت به ديکران تافتهء جدابافته اند و سعادتِ بخشی از هموطنان ما را در تعارض با سعادت و خوشبختی و منافع بخش يا بخش های ديگر از اين ملت می دانند.
آيا چنين داد و ستد های سياسی بر سر اصول و بر سر حقايق آشکار يا آشکار شونده ، حتی اگر به ظاهر هم بتواند برای مدتی جمعی را در اطراف خود گرد آورد ، در عمل و در درازمدت جز نُطفهء آزادی سوزی و تفرقه و برادرکُشی را در خود نخواهد پرورد؟
آخر چه ضرورت تاکتيکی يا چه شتاب زدگی و اشتياق به کسب قدرت آسان ياب حکم می کند که جمعی به نام خير و صلاح جامعه ايران يک سری اصول نادرست و پيش فرض های غلط و مغرضانه ، مبتنی بر نظريات بی بنياد و ناخالص را بپذيرند و با دارندگان ِ آنها مماشات ورزند و «حق با شماست ، اما ...» بگويند؟
آيا پذيرفتن و «کادو دادن» به نظرياتی که بی حقيقتی و جعلی بودن آنان به لحاظ تاريخی و علمی بر همهء اهل نظر و فرهنگ و اجتماع به ثبوت رسيده است ، هرگز ما را به حقيقتی که در راه ِ درک و دريافت آن ده ها سال است که بال و پر در خون می زنيم خواهد رسانيد؟
چرا می پذيريد که اصطلاح «ملل ايران » يک اصطلاح سياسی سالم و مبتنی بر صداقت است و غرض ورزانه نيست؟
چرا می پذيريد که در ايران ملتی يا قومی به نام «قوم» يا « ملت فارس» موجوديت دارد و زبان فارسی منحصر به اوست؟
اين گفتهء به دور از حقيقت تاريخی و علمی را ـ که اثبات نادرستی اش نياز به دانش فراوانی هم ندارد ـ چرا می پذيريد؟
به استدلالات و نظريه هايی که بر اساس اين پيش فرض ِ ساختگی بنا شده است چرا اعتبار سياسی می بخشيد و با مدعيان و مروّجان چنين نظرياتی بده و بستان سياسی و تشکيلاتی می کنيد؟
آيا بايد روزی برسد که فرزندان من و شما به روی هم هفت تير بکشند و همديگر را به قتل برسانند، تنها بابت اينکه يکی از آنها به آب می گويد «آب » و آن ديگری می گويد «سو»؟
آيا تجربهء دردناک خمينيسم کافی نيست تا ازيادآوری هذيانات کسانی همچون آل احمد يا شريعتی يا خيلی های ديگر که افاضاتشان را وحی ِ مُنزل می پنداشتيم و متأثر از آراء آنان به گِردِ اوباش ِ خمينی حصار گوشتی می ساختيم ، بر خود بلرزيم؟
آيا می بايد امروز نيز هذيانات ِ ديگری را جانشين ِ آنها کنيم تا برای آيندهء پر درد و دريغ ِ ديگری زمينه سازی شود؟
ما ايرانی ها اول بايد تکليفمان را با خودمان و با اعتقادات ايدئولوژيک ِ سپری شده و مُرده روشن کنيم!
هرگز نبايد به حقيقت پشت کنيم و به اصول و دُگم های ناراست باج ِ سياسی بدهيم.
اگر افکاری که ايران را يک« مجموعهء ساختگی از ملت ها» می داند و زبان ِ فارسی را« زبان تحميلی » يکی از اين «ملت» ها به شمار می آورد درست است و اثبات کردنی ست ، پس نخست بايد همهء ما ايرانيان ـ در اوپوزيسيون يا «پوزيسيون» ـ صحت آن را بپذيريم و برمبنای چنين «حقيقت ِ پذيرفته » ای به چاره جويی بينديشم و برای رفع مشکلات فاجعه آفرين کشورمان ، صميمانه کوشش کنيم.
اما چنانچه معلوم شود که اينگونه افکار و نظريه پردازی ها مبتنی بر دروغ های بزرگ تاريخی اند و چنانچه دانسته شود که از جملهء فکر سازی ها و نظريه پردازی های بدانديشانه ای هستند که غالباً وارداتی و متأثر از استالينيزم و سياست های ۷۰ سالهء روسيهء شوروی يا سياست ها و رؤياپردازی های مغرضانهء زياده خواهان و زياده گويان پان تورانی ِ ترکيه يا پان عربی بعثی و ناصری بوده و به ضرب و زور ايدئولوژی ها و سياست ها و ولخرجی های بيگانگان درايران رواج يافته و طی چندين دهه ، درخانه ذهن بسياری از کوششگران سياسی لانه کرده و به تخريب فرهنگ و سياست و اجتماع پرداخته بوده اند ، در اين صورت چه می بايد کرد؟
چنانچه بی بنيادی و ناراستی اين گونه افکار به ثبوت برسد ، آيا بازهم می توان و می بايد آنها را مبنا و پايهء اصولی شمرد که قرار است برای ايران آينده ، آزادی ، دموکراسی و سعادت به ارمغان بياورد؟
به نظر من ، هيچ انگيزه و مصلحت انديشی سياسی و تاکتيکی نبايد در خدمت تحميل ِ نظرياتی که نادرست و توجيه ناشدنی هستند قرار بگيرد. زيرا قدم نهادن در چنين راهی ، حرکت به سوی «ترکستان» ِ وحشت خواهد بود و بی ترديد به تقويت استبداد خواهد انجاميد که: آزموده را آزمودن خطاست.
به نظر من می بايد از ميان فرهيختگان و انديشمندان و دانايان به علوم اجتماعی و علوم انسانی و نيز ادبيات و تاريخ و فرهنگ و وزبان شناسی و مردم شناسی و قوم شناسی ، کسانی به جدّ کمر همت ببندند و به کار نقد و بررسی باورها و اعتقادات و دُگم های سُنتی شده و «جا خوش کرده » بپردازند .
می بايد ميراث شوم ايدئولوژيک صدسال ِ اخير را با نگاهی مُدرن و خاصه حقيقت جويانه و خيرخواهانه نقد کرد.
می بايد اصول تحميل شده را با سلامت کامل ِ عقلی و با روشی بيرون از هرگونه کژنگری های سياسی و ايدئولوژيک
يعنی با اتکای کامل بر وجدان علمی و حقيقت جويی سنجيد و بازبينی کرد.
به خصوص فعالان سياسی ايران امروز ، چه در طيف ِ راست و چه در طيف ِ چپ بايد به دو سؤال مهم پاسخ عقلی و علمی بدهند : دو سؤالی که همهء نظريه پردازی های تفرقه افکن و پراکنده ساز و جدايی طلب ، بر بنياد پاسخ های نادرست آن و بر فرضيات مجعول و مقلوب مربوط به آن بنا شده بوده است.
بنا بر اين پاسخ بايد داد که :
۱ ــ آيا ايران کشوری «کثيرالملّه» است ؟
و ثابت می بايد کرد و امضاء می بايد کرد.
۲ ــ آيا ملتی به نام «ملت فارس» روی اين کُرهء خاکی وجودِ خارجی دارد ؟
و آيا زبان فارسی زبانی خاص و منحصر به چنين «ملت» يا چنين «قوم» يا چنين «مليت» ی هست ؟
بايد يک بار برای هميشه به اين دو سؤال پاسخ داده شوند و حقانيت يا بطالت آن به وضوح در معرض د يد ِهمهء ايرانيان و جهانيان قرار داده شود و يکبار برای هميشه می بايد فرهنگ سياسی ايران از اسارت و اثرات مخرب جدل های قبيله ای و «جنگ هفتاد و دو ملت» بيرون آيد .
جامعهء سياسی و فرهنگی ما به جای چنين درگيری های ناسودمند و فرساينده و ويرانگری که متأسفانه سال هاست همت و غيرت بسياری از هم وطنان ما را صرف خنثی کردن پويش ها و آزمون ها وآرمان ها و آرزوهای ايرانيان می کند ، سرانجام می بايد انرژی خود را به تمام و کمال در جهت هدف های والای ۱۵۰ سالهء ملت ايران که جز آزادی و دموکراسی برای همهء مردم اين سرزمين نبوده و نيست به جريان بيندازد.
ديگر مثل روز روشن شده که اين دو سؤال کليدی مايهء بسياری از شرّ های تئوريک ۷۰ــ ۸۰ سالهء اخيردر ايران بوده اند.
همهء اين تئوری های ديگرطلبی ، تفرقه گر که می توانند زير نقاب ِ فرمول هايی مثل خودمختاری يا فدراليسم هم پنهان شوند، بر مبنای اين دو پيش فرض بنا شده اند.
اگر اين دوفرضيه از حقيقتی برخوردار ند ، در اين صورت هيچ انسان باوجدان و آزادانديشی نمی بايد در برابر خواست های استقلال جويان و خودمختاری خواهان يا فدراليسم طلبان بايستد زيرا حقيقت حکم می کند که به مطالبات برحق و انسانی منتج از آنها گردن نهاده شود ، اما اگر ثابت شود که اين پيش فرض ها ساختگی ست و دست ِ بيگانه بيش از دست ايرانيان در توليد و تبديل و ترويجِ آنها کوشا بوده است ، بنابراين می بايد بسيار قاطعانه در برابر آن ايستاد و بنا بر هيچگونه مصلحت انديشی و هيچ انگيزهء سياسی نمی بايد به دارندگان ِ چنين نظرياتی امتياز داد و شرايطی را فراهم آورد که اين گونه نظريات و افکار در شکل ها و با صورتک های گوناگون در ميان ايده ها و گفتمان های آزادی خواهانهء ايرانيان تعبيه شوند و زير عنوان هايی همچون «حقوق بشر» يا« فدراليسم» ، يا «حق تعيين ِ سرنوشت» در مباحث و «ديسکورس» های روزانه جا باز کنند و«دُز»ها و اندازه های رقيق يا غليظ تئوريک و ايدئولوژيک آنها بسيار زيرکانه در رگها و عروق بيانيه ها و اساسنامه های سياسی و تشکيلاتی تزريق گردند. (می دانيم که خيلی ها در اين «هنر» و اين «حرفه» و در اين شيوه دارای سُنتی حسنه و تجربه ای ۷۰ ساله اند.)
اگر چنين کنيم ،می بايد به سهم خود مسئوليت خونريزی هايی را بپذيريم که متأسفانه در نواحی مختلف کشور ما ـ در حال حاضر نيز ـ در جريان اند و با نهايت تأسف احتمال تشديد و تداوم آن در سال های آتی فروان خواهد بود که گفته اند:
سر چشمه شايد گرفتن به بيلچو پُرشد نشايد گرفتن به پيل
بايد سرِ چشمهء کژانديشی را با نقد کژانديشی بست و با سخن ِ حقيقت نگر و اقناعی و متکی بر خِرَد و فرهنگ ، دوستان و هم وطنانی را که به تأثير از انگيزه های گوناگون به اسارت چنين نگاه ها و نظراتی درافتاده اند ، از تداوم و استمرار در تکراراشتباهات بازداشت و آنان را به جبههء بزرگ و شکوهمند آزادی برای همهء ملت ايران فراخواند و بدين گونه مسير آيندهء دموکراتيک و سعادتمندانهء ملت ايران را هموار ساخت.
بايد انرژی های همهء ما با همهء تنوعاتمان در مسير برقراری دموکراسی و کسب حقوق شهروندی در سراسر ايران به کار گرفته شود و اين سخن مولانا آويزهء گوش ِ ما باشد که :« چون که صد آمد ، نود هم پيش ی ماست».
صد همان دموکراسی و حقوق شهروندی همهء ايرانيان است و بدون داشتن اين صد ، نود و هشتاد و هفتاد ِ فدرلاليسم يا خودمختاری يا مطالباتی از اين نوع ، ناميسّر ، نامعقول و نقض غرض است.
پيروز باشيد!
محمد جلالی چيمه (م. سحر)
m.sahar@free.fr http://msahar.blogspot.com/
يادداشت
(*) علاقمندان می توانند برخی از نوشته های مرا در اين زمينه با عنوان های:
آذربايجان و زبان فارسی
درباره چند مفهوم
زبان فارسی يا« ملت فارس»
زبان فارسی ، باستان گرايی و هويت ايرانيان ( درپاسخ تقريرات رضا براهنی)
در نشانی زير يا در سايت های متعدد فرهنگی و پژوهشی ايرانيان ملاحظه کنند:
سخنها که بايد
http://sokhanhaakebaayad.blogspot.com/2007_02_01_archive.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر